دسته: نوشته های علی حیدری خورموجی

آبان 11
شعر مهاجرت – علی حیدری خورموجی

ای کاش درختی بودم ریشه تنیده در بهت آفتاب و تو پرستویی که لانه اش روی چشمانم بود تو را می بویم تو را می بوسم و تو را در آغوش میکشم اگر فصل مهاجرت نرسد…!!

آبان 03
شعر آبان – علی حیدری خورموجی

پس از صدسال تنهایی گمان کردم کبوتر صحبتش را از سر بد خُلقی من میکند پایان سخن ها میکنند کوتاه اگر در انجمن آیم زمین آشفتگی اش را به جرم مستی ام هر دم به گل ها میکند اجبار جهان دار مکافات است اگر من زنده ام اکنون نه تقدیری نه تدبیری نه عشقی ولی […]