« رضا به رضای خدا » طراز1 حکم خدا را ، اگر تو می دانی عمل بکن ، که نـیاید برت پشیمانی به اوج معرفتِ پیـر معنوی بنگر زِ اوج فکر بـشد جاودان ، نـشد فانی خلیل حق،که به آتش نسوخت معجزه بود همان زِ معجز حق بود و علم ربانی تمایلات بشر را بـبین […]
دیشب هجومِ گریه ها روی سرم ریخت یک لشگر ِغم بی تو توی بسترم ریخت .. ” خلوت شدم مانندِ دشتی بی تو ای کوه “ بی شانه هایت تکیه گاهِ آخرم ریخت .. تنها شدم تن لرزه هایِ دست و خودکار ویرانه تر از شهرِ بَم در دفترم ریخت .. من در تو گم […]
گفتی از عشقِ تو درگیرم دروغی بود و بس جز تو دستی را نمیگیرم دروغی بود و بس .. کاشتی بذرِ محبت را به قلبم نازنین از وفایِ دیگران سیرم ؛ دروغی بود و بس .. گفتمت تا آخرش با من بمان ؛ گفتی به چشم سخت در دامِ تو زنجیرم دروغی بود و بس […]
.. خنده های من شبیه قهوه های تلخ کافه ست خیلی وقته بودنِ من توی زندگیت اضافه ست .. خیلی وقته انتظاری واسه بودنت ندارم مثل یک فیلم قدیمی پُرِ لحظه های تارم .. قصه ی عشقِ من و تو یه رمان پُر از دروغه این روزا تلخیِ حرفام مثلِ شعرای فروغه .. این روزا […]
پاییزی دوباره رقص طرب انگیز درختان جوان که ز آواز چنگ باد پاییزی میهمان پیراهن رنگی پوشیده بر تن برگ ها که در ضیافت دوباره خزان با فریادهای بی صدا دیوانه وار پرواز می کنند از بلندای درخت می ریزند بر زمین رقص وار وزمزمه می کنند ترانه رفتن را کوچ مرغان عاشق که به […]
بنام خداوند بخشنده مهربان داستان عشق ابدی نویسنده : ژیلا شجاعی مریم چند سالی بود با زمانه خانم زندگی می کرد. از همون روزهای اول انقدر زمانه خانم به دل مریم نشست که مریم دیگه جای خالی پدر و مادرش رو احساس نمی کرد. وقتی که غمگین بود، زانوهای زمانه خانم سنگ صبورش بود اونوقت […]
زنگ فریاد خروس خبر از روز دگر بر گل لاله کشید سحر از خواب پرید غنچه خمیازه کشید زندگی از سر شوق برگی از برگ سپیدار بلند بر سر بوم نهاد قلمو رنگ و خیال نقش نقاشی رویش می زد زندگی مور کشید زندگی کار کشید سفره از نان حلال دل بی تاب کشید زندگی […]
بوی بهشت ………………………. بوی بهشت می وزد،ز گنبد طلای تو گرمی این دل من است،قبه الرضای تو آرزوی زیارتت،حج نرفته من است ثواب حج می دهد،مشهد الرضای تو صحن به صحن حرمت،گوشه ز گوشۂ بهشت درود و صد ها صلوات،به لحظۂ دعای تو پنجره فولاد شما،دخیل قلب عاشقان مژده وصل می دهد،صدای ربنای تو وجود […]
ای کاش درختی بودم ریشه تنیده در بهت آفتاب و تو پرستویی که لانه اش روی چشمانم بود تو را می بویم تو را می بوسم و تو را در آغوش میکشم اگر فصل مهاجرت نرسد…!!
هر جا که تو باشی ، همه آنجا دل ماست فرقت عشق نمادی زدل ، فـاصلـه هـاست پیش ما قصـه دل رشتـه ی نا پیـدا یست چون بـرون رفتی از آن ، حاصل این مسئلـه هاست زنـدگی خواب خوش است ، گـرکه پـذیـرا باشـی نتوان کـرد سفر ، بـا حشم و راحلـه ها همسفر با […]
دختری از جنس ابریشم آمده از نسترن، شبنم دختری از جنس احساسم می نشیند بر گل و سنبل روی گل ها حک شده اسمش اسم او زیبای هر گلشن در بهار زندگی هستی هر ورق از این گلستانم گل تو هستی و گلستان هم تو عشق تو هستی و عاشقی هم تو تو نیاز این […]
« صد جفا » خداوندا ، تویـی بیداد3 پرور زِ خلقت،صد جفا شد بر پیمبر(ص) پیمبر (ص) را زِ خلقت برگزینی زِ خلقت می گذاری اش در آزر4 پیمبر(ص) را بـترسانی زِ امرت ولی خلقت نـمی ترسند سراسر خداوندا تویـی دانای هـر راز چه رازی هست در خلق و پیمبر مگر این رأی خلقت را […]
خسته ام خسته از این زندگی تکراری خسته ام خسته تر از آنچه تو میپِنداری .. روزهایم همه تکرار و شبم طولانیست خسته ام ؛ خسته یِ کابوسِ بدِ بیداری .. مَرضِ اصلیِ من قهوه یِ چشمانِ تو شد خسته ام خسته از این سلسله یِ قاجاری .. باید این بار به پایان برسد جورِ […]
تو در باورم عشقِ آخر شدی همان لیلیِ پاکِ در قصه ها نشستی به تفسیرِ آغوشِ من رَکب خورده بابوسه ات غُصّه ها . دوچشمِ پُراز پاکی و حسرتم تو را عاشقانه رَصَد می کند کِشِش های پی در پی و جَذبه ات درونِ دلم جَزر و مَد می کند . طلوع کن به بیتابی […]
بـی قــرارم برای دیـــدنت شرارها شعــــله بر جانم میشکد برای دیدنـــت بــاید باشـــم شعــــله تــــا روزی کـــه ببینمــت بی قــــــرارم و در قفس زندانی گفـــــتم کــــه به پــــای زندانی ماندن فرقی ندارد با آن مرغ در بند زندانی حــــالـــو روزت نیســــت کــــم تر ز مــــنی کــــه فلــک شـــــب و روز ها را برایــــم بر عکس […]
بــــگردیـــد و بـــگیـــریــد یـار خـــــوب رحــــیم و حمیــــده من که گشتـــم گیتی چنــین حــاجت بـــر من بــعـــیده بـــگردیــد به گـــرد یـــار رحیـــم خـــــود به عشـــق شقـی بــــودن در او بعیــــده گــرفتـــم صـــد هـــا یاسمــــن و صنـــم دریــغ از زره ای در آنان صفت حمیـــده پاهایــم رسانده فلـک به حــلب و چشمانم رفیق رحیمــی نـــدیــده عمـــری […]
شدم در همان دوران نوجوانی انتهای رطـــب در سخن با مهتران بالاتر ز ادب سخن خردمندانه پدر آویز گوش من پســـر و رفت در سر بر سر سفره همیشه حـــــلب نیســــت اندر این دوران بد یک یار خــــوب پر ز ستــــر برای من! واقعــا نعـــــمت عجـــــب!! حیف شد انتهای خوبی کردن های من بر آدمان […]
امشب تمام عاشقان را تو خبر کن ببالینم بیایند و طبیبان را خبر کن نفس ها در گریبان و اشک ها پنهان بر لبم جاری نمی گردد کلامی یار را هم تو خبرکن ای شماها شعله ور چون آذرخش پیرهن چاک با من بگو از سرگذشت، آن سرنوشت را هم خبر کن
اینک که به خلوت شاعرانه رفته ام دیگر به خیالات خیابان بیابان گذر نمی کنم بلکه مرا به کوچه ی یار ببرید همان کوچه باغی که پر از حضور من است ودل تنگ جنون من است…
مگر یک شب تو را بینم درون معبد هستی از آن شبهای مهتابی تو باشی از آرزو لبریز ومن از آرزو خالی… ومن با دست تنهایی و خواهشهای جان افروز وتو باشی(هستی) تماشایی…
خط به خط عشق را معنا کردم در دفتر جبر تقدیر واژه ویران گر انکار را منها کردم تکه تکه کردم این تردید را زیر و رو کردم نگاه دل را من نوشتم جبری از بازی عشق با معادلات تک مجهولی عشق بهتر است یا عقل؟ تو به کدام مجبوری تینا دلشکیب
قاصد خوش خبر شهر دلم فصل پرواز رسید مقصدت چیست؟ کدام سو؟ شاید آن ابر سفید قفس قصه ی دل را تو گشودی و رها باز هم آن هد هد خوش خبر از کلبه ی صبا رسید بنویس نا مه ای سرخ از جنس امید خون عشق من است که چون اشک چکید گونه سرخ […]
خواستم درغزلی وصف توآغاز کنم مطلعش زلف تورادیدم گمراه شدم تابه چشمت برسم وصف توپایان یابد حال باماهرخی وخال لبانت چه کنم هاتفی گفت که عاشق شده ای بیچاره من بااین دلبری وزلف سیاهت چه کنم
عمرما رفت چه زود هیچ کس نیست بپرسدازما که درآن وقت سحر ازدل پنجره ی عشق چه دیدی آن روز…