مریم گریه های شبانش ادامه داشت. زمانه خانم از رنگ و روی پریده مریم تعجب می کرد به خودش گفت ای بابا این دختر چشه باید حتما ببرمش یه چک آبه کامل . بعد رو کرد به مریم و گفت: مریم جون یه وقته دکتر باید واست بگیرم . مریم با تعجب گفت: چرا زمانه […]
مریم نشست پشت میز آشپزخونه و یه چایی ریخت با کمی نون پنیر خورد بعدش رفت تو اتاقش و در رو بست. فرانک میز صبحونه برای محمود چیده بود ولی محمود گفت نه دیگه صبحونه نمی خورم.بزار حسابی گشنمون شه ناهار عروس خانم رو بخوریم. فرانک میز صبحونه رو جمع کرد . ساعت دو بعد […]
« محمود » روزی چو عید مولود،دراین زمین نمی بود بر نام احمد(ص) آمد،بودش لقب چه محمود6 یک روز عید مولود، آمد چو روز بهبود از لطف رب معبود7،عیدس برای محمود روزی که با سعادت، آمد چو روز مولود مولود آن محمد(ص)،عیدش زِ مسلمین بود در روز عید مولود ، اول بنای دین بود نام […]
« پند آبدار » آواز دور و صوت و صداهای بیشمار نقدی به دست تو نـسپارد به روزگار از کار دور و راه درازش نـمی توان سودی به دست آوری از بهرکار و بار نقد زمانه هر چه مهیّا تـرَس بدان نزدیک و بهتر است ، برایت ببر به کار هرچیز دور ومخفی وحرف هوا […]
گفت آن هاتف که اندر بهر ما این مقدر می کند صاحب قضا من از آن شعله که در قلب شماست خوب دیدم که صراطش در وراست من یقین دارم که در نزد دادار مه و ماه هست برقرار و ظلم و جور اندر کنار باز هاتف گفت : در پایان راه اجرتی هست بهر […]
آن دلبر زیبا رخ و زیبا سخنم کو؟ آن وافی ، آن ساقی ، آن شافی ما کو؟ مجنون که در این دایره تنها به عبایی صد جامه و جان بذل کند لیلی ما کو؟ دردی ست از آن هجرت ای دلبرزیبارخ عیار آن صاحب درمان و دوای دل ما کو؟ بی بودن تو محفل […]
شکستی بس از تو دیــــدم ولـــــــــــع به که ندادی جــــز شاعر شیــــرازی مــــــرحوم فــــــــرج تو لـــــذت بردی و من میکشیدم وجـــــــــــع خیـــانت کردی به عشقم باید بشوی از دلم خلــــــــــــع مسبـــب دلم را که کـــــــــردی فلـــــــــــــح همان خیانــــت ها که دیدم ازت در ربـــــــــــع لـــــذت نامردان چشیدی من از تـــو زهری بـــد تر نیــــش ملــــــــــخ […]
« لطف حق » تا کی به رأی و بینش مردم سلنتری1 دانش بجوی، که گوی زِ میدان بدر بری حیف است عمر ، ریزه خور2 نان مردمی نانی بدست آر3 و عطا کن به دیگری در انتظار حُسن که باشی ، به من بگو مخلوق را که نیست زِ حُسن تو بهتری قانون حق […]
« پندار » غم مخور جانا که پندار منس ،جانانه وار هر که در پندار من باشد ،بداند این قرار کار جانان بشر،بر یک قرار و قاعده است در ره پندار ما ، جانان بدادند این قرار کار ما باشد ، اگر اندر ره دیوانگی از ره پندار ما ، باید بـگیرد این قرار هرکه […]
در غـــزل هایـم نمیبـــردم نام تــــــو را همان قــدر که تــــــو حساس بـــــودی روی حجابــــت من هــم معــذور از نوشتن نامـــــــت! تا که نامحـــــرم در مقصــــــــود بیـــت های من حســـرت به دل بمـــاند! گرفتـــم درد لاعلاجــــت! گفتا طبیــــب رگ زنی هســــت نعــمت علاجـــت! مـن پرهــــیز کـــردم از حجامـــت! خـــدا کنـــد که زود تر بمــــیرم برســـم […]
می بینم در باورم معبود یگانه ام را می بینم در باورم سپیده صبحی برای روز روشن را می بینم در باورم درخششی برای آفتاب را می بینم در باورم برای باغچه مثل گل را می بینم در باورم برای درخت مثل ریشه را می بینم در باورم شاخه گلی برای پروانه را می بینم […]
زمانه خانم گفت: آره محمود چه قولی بهش دادی. محمود گفت هیچی مامان شما جدی نگیرین . فرانک ابرویی بالا انداخت و گفت اما من محمود جدی گفتم فکر نکن با یه ماهی پلو می تونی من رو خر کنی. من هر جا اراده کنم می تونم ماهی بخورم پس این بازی رو تمومش کن […]
آن شب آب بر بودم روستا بعداز آن همه سال خشکی های متمادی هنوز بوی زندگی می داد وکشاورزان با اندک آب موجود به آبیاری می پرداختندباغ وکشتزار روستا سه کیلومتربالاتر از روستا در دره ای قرار داشت وخالی از سکنه بود شبی در آنجا آب بربودم وبنابر اعلام میرآب ساعت دو وسی دققیه بعد […]
همراه تودر کشتی طوفانی عشقم من ساز تو وسیل پریشانی عشقم هر روز به عطرتوشدم چون شب باران سر مـسـت تووصورت نورانی عشقم هرچنددراین شعشعه آیینه شکستم مجنون توام ،غرق به ویرانی عشقم هر روزکه از کوچه دل میگذری تو اشکم ،به شام شب حیرانی عشقم چون دفتر عشقت ،شده درس ام در ترم رساله […]
از پنجرههای بستهی شبِ شلاق میشود، تنهایی با هر انعکاسی از طنینِ گامهایم گویی روی سنگفرش این عبور هر ردپایی، به مردهای میماند که نعش ِ خود بر دوش کشیده است بی دستی به یاری یا حزنی به همنوایی در این کوچه، رخنه کرده سکوتی سرد از درز درزِ آجرها ماسیده بر لبها، واژهها صامت […]
نبـــودی روز و شـــب غصه ها میخـــوردم در نبـــودت و میــــزدم نــــی! بی وفـــا بـــودی دیــــدمت با وی! دلــم واقــعا هــــی! دلم نپرس جـــواب خوبی مگر خوب نیست هی! نــــدانم تا کـــــی! نعمت الله سیادت مقدم
« بنده ی من » ای بنده ی من، بر تو نمودم کمکم را تحمیل نکردم ، به تو ضرب کُتکم را این نکته خودت ، پیش خود در نظر آور طاقت نَـبُوَد ، ضربه ی چوب و فلکم را ای بنده ی من،این سرت از دام برون نیست نـتوان نگری دام و طناب مُحکمم […]
عصر آهن عصر سنگ عصر جنگ تن به تن از سر آدم گذشت در غروبی رنگ رنگ قرن حاضر قرن من قرن آزاد و رها طبل بی عاری به دست آدما قرن آزادی انجام و عمل رو به پایان می رود در دو روزی تنگ تنگ روز ما روزی چنین است روز انسان روز فقر […]
محرمی بهتر از تو در این دنیا نیست تا تو هستی در کنارم حاجتی به خلق نیست گر نباشد شعله شمعی شب افروز تا تو هستی ترسم از تیرگی ها نیست دل به تو داده ام و تنی دل شاد دارم در آسمان چشمانم ابر غمباری نیست هر لحظه گشته لبانم مزین به نامت با […]
قصه باران دست در دست هم دارند ابرها نقاشی می کشد باز ابرها فصل با طراوت باران است دست به کار شده اند ابرها باد می وزد در پهنای آسمان هم همه ای است در میان ابرها آسمان می شود سیاه و تار می ترسند و می لرزند ابرها می رسد از راه غرش رعد […]
مریم اشک تو چشاش جمع شده بود به محض اینکه فرانک از اتاقش رفت در اتاقش رو قفل کرد . عروسک محبوبش رو برداشت و با اون اشک چشماش رو پاک کرد و رفت تو تخت بعد از ده دقیقه بالشش خیس خیس شده بود خودش هم نفهمید چند ساعت گریه کرده. یه دفعه به […]
عشــــق اگر یـــار اســــــت مـن عـمــری سـوی یـــــار دویــــدم!! خـزیـــدن که چــه عــرض کنـــم ای دوســت بـــاورش سختــت! لیــکن نشــانـــش زخــــم های تنـــم و فریـــاد نـهیبـــم!! که به خاطر یــــار به جـــــــانم خــــــریدم! امـــروزه که جنــــگ نیســت اما دوســـــت دارم در جنـــــگ بمیـــــرم لیکــــن یــار بی وفای پیشینم را نبیــنم!!! نعمت الله سیادت مقدم
در آشوب طوفانی دریا ترانه های امواج را دوست دارم اگر چه سهمگین بر تخته سنگ ها می کوبند در آشوب طوفانی دریا! و کشتی ها که در دالان گرداب ها می پیچند در آشوب طوفانی دریا و ماهیان رقصنده که از تلاطم امواج می گریزند درآشوب طوفانی دریا جهان ! ساحل شکننده ای ست […]
وقتی وداع کردم باهات مجنون بودم در کائنات کاشکی می تونستم برات ابراز احساسات کنم از خط وخال روی تو قدری پذیرایی کنم ای تو نگار خوب من شاید تو را شیدا کنم با شادی وشور وشعف شاید تو را میساء کنم ای بر ورق تو کبریا شاید تو را پیدا کنم…