ابرک سپید نشسته در آسمان برای تو بهانه ای است باز بهاران پس اشک بریز و ببار باران تا پر شکوفه شود باغ و بستان اشک تو بر روی زمین می شود چمنزار می شود آب روان و می رود به جویبار می شوید شاخ و برگ درختان اشک تو، تن خاک آلودشان شاخه های […]
« طاعت » گفتن بلند پایه ی تو را همتی از اوست آثار علم آن ، تو عمل گر کنـی نکوست آن را گـر آرزو نَبُوَد بر وفای دوست ما را به مهـر و محبت آن باز آرزوست طفلی به آستانه ی قربـت2 پناه جوست این آستان ما همه در آستان اوست چشمت نـدید گردش […]
دختری است از جنس آفتاب چهره او مثال مهتاب خواهر بودن هست برازنده اش نام پر مهر مادر زیبنده اش تن پوش عشق ورزیدن بر تنش به زنجیر وفا کلید دوست داشتن بر گردنش قلب او از حریر مهر ورزی بافته شده چشمانش شبنمی است باران زده بر کاغذ سرنوشت، مُهر عشقش حک کرده اند […]
امام زمان ،شهادت حضرت زهرا ………………………………. می آ یم و روی لبانم نام زهر است حب و ولای فاطمه نوری به دلهاست آنکس که تنها کوثر دین مبین است ام ابیهای نبی بانوی دین است ام الائمه مادر سادات زهر است او غمگسار شیعۂ بی یار و تنهاست می آ یم و در دل نوای […]
من پرده ی آخر دارم توشدم درسادگی ام چقدرخام توشدم درکوچه ی انگوری تان وقت غروب افتادم وخنده ای به نام توشدم درآلبوم خاطره ی خلوتمان درابری دل ،کمی به کام نوشدم درغرش ابری دل وبارانت افتادم واکسیر به جام توشدم یک شبنم صبر زرد برچهره ی گل آخر چوکبوتری به دام تو شدم
« نصیحت » خـداوند دانـای فـرد غـفور به دستـش بُـوَد گردش این امـور تسلـط نـداد آن به دست کسـی نه بر بچه مـوری، نه بهرام گـور نصیحـت نـمودم به جمع بشـر نصیحـت تـو بشنو، میـاور غـرور خـداوند دانـایت آورده اسـت نداری رهی جز که باشـی شکـور به مـا گـردش چـرخ این روزگـار نشـان داد اسـرار […]
« دیده ی روشن » ای دیده ی روشن،تو بکن دور جهان سیر همّت بـگمار و مطلب نانـی از آن غیر بیدار شو ای دیده ، که حتماً نـتوان سود بـنمود زِ مالی که بُوَد زحمت آن غیر آن مال ، که بـر ما اثر نیک بـبخشد مالی است که پیدا بـشود،از ره آن خیر […]
ز رخ زیبایت مادر، بهتر جایی ندیدم در آن قلب پر مهرت به جز صفا ندیدم تو ای مادر بیا در شبهای تاریکم به جز چشم سیاهت نورانی تر ندیدم به وقت بیماری بیا به بالینم طبیبی من حاذق تر از دستان تو ندیدم گل دوست داشتن رونق دارد در باغ مهرت به جز مهر […]
ظلماتی است شب زندگیم بی فروغ چشمانت کویری است تنم بی حضور مهربانت تنم شکوفه باران از مهر دستانت گل واژه های خوبی پیوسته در کلامت پندهای نغز و ناب همیشه از زبانت به وسعت دریاست صلابت قدمهایت کوه غبطه می خورد بر استواری اندامت گل واژه های ایثار در سرزمین مرامت آکنده گشته قلبت […]
دل خسته و دل کنده ام و عاصی وتنها پیشه ام صبر شده بوده گواهم غـم فـردا هـرکجـا نور امیـدیست خـریـدارم من تا کـه پروانـه شوم سوختـه ای بـی پـروا زندگی سخت تر از پنـداریست بـرمن گم شده ی نا پیـدا خـاطـرات است کـه در منظـر چشمم باقیست رسم و تقـدیـر همین است جهـان طوفـانیست […]
ساعت از خواب پرید دل شب روشن از همهمه ی گندم شد تا به اعماق زمان خانه را موج گرفت ماه مهتاب فرو رفت به نور یادم آمد تاریخ لبم از حافظ تر شد جام ساقی همه اش جبر و حساب یک به یک کمتر شد تا نوشتم به جنون لیلی و مجنون شد
« نام خدا » با نـام خـدای فـرد ممتاز این نامه به ذکـر آن کنـم باز نامـش به زبـان هـر نفـر بود نیـکو صـفتـش نـمود ابـراز در مـحضـر عـالمـان کـه دیـدم صـحبـت زِخـدا ،کنـن سـرآغـاز دانـشـور هـر زمـان دنیــا با نـام خـداش بوده دمـسـاز آن زاهـد با خـدا زِ دل گفـت دل شد دَم عـشق […]
« عالِم به دنیا » زِ صحبتهای مخلوق و زِ تاریخی که در دنیاست چنین عاید شود ما را ،که عالِم2 دائماً تنهاست هرآن عالم که سابق بود،لیکن صحبتش تنهاست هرآن جاهل که بشنیدم،بگفتا صحبتش بیجاست کس اَر عالم به دنیا شد، زِ دنیایش نبودی سود ولیکن ظاهرش اینست،که نامش دائماً بر جاست مداماً مردم […]
اشک می چکد از دامنم از دوری نگار شمع نیمه سوخته ام در دامان روزگار وسوسه نسیم می کند خاموشم هنوز هم دلی دارم غم دار گشته ام بی شعله و خاموشم اشک غم برده مرا بر سر دار سردم و سوت و کور و خاموشم غم به قلبم می زند زخم بسیار این نسیم […]
فروغ چشمانت میخانه ای ساغر لبهایت می جانانه ای دست در دستانت تکیه گاه خانه ای عطر گیسوانت نسیم مستانه ای قلب پر مهرت مهر تابنده ای در دل پاکت خورشید تابند ه ای قد چون سروت بر سرم سایه ای شادی خنده هایت شوق دوباره ای
می بازد رنگ گلهای کاغذی احساسم مچاله می شود هنگام باران اشکهایم در غروب غمبار غمهایم می نشینم به نظاره غصه هایم صد فریاد می کشم از دردهای پنهانم گل های زرد می رویند در باغچه تنهایم شکسته در گلویم صدای نوایم در گوشه تاریکم نشسته و بی تابم احاطه کرده دیوارهای حسرت تن رنجور […]
« دانه خردل 6 » ای آنکه نطق آدمیان ، نقش پای توست سرتاسر سماء و زمین، در بنای توست با آنکه آدمی ، نـشناسد رضایتـت نطق و امید آدمیان ، بر رضای توست از آب دیده ،هر که خورد آب و نان خود در علم حق شناسی، خود آشنای توست تا حال اگر به […]
جز گلهای خاطراتت، در باغچه یادم نیست جز عشقت، یادبودی در خاطرم نیست شوره زار دیدگانم، عکس رخ ماهت تکیه گاهی جز تکیه شانه هایت نیست مست و غزل خوان در کوی وفایت طنین قدمهایت جز در گوشم نیست چشم من اینک بر گونه می بارد اشک من جز غم هجران نیست دلم را با […]
مژده مسعود مدح میلاد امام حسن عسکری (ع) —————————– روزی که خدا نور تو در عرش سرشت بر لوح دلم نام تو مولا بنوشت از حُسْنِ حَسَن نموده رخ خیر الناس آ ن عبد مطیع حق شعور و احساس ای اشرف اولاد بشر ،نور خدا ای کشتی امن ،بهترین راهنما ای نور درخشان عنایات کریم […]
مه همه جا را فرا گرفته بود آسمان به تاریکی شب گشته بود کشتی تکان های سهمگینی میخورد ملوانان هر یک به سمتی می دوید هر چند لحظه صدای فریاد ملوانی از گوشه ای می آمد هرمز همه چیز را زیر نظر داشت ترس را در چشمان ملوانان می دید عده ای از ملوانان در […]
لب لعل و هوس بوسه ی ناب سر زلف و شکن موی شراب ز جهان روی متاب ای گل ناز که لبت باده ی مست است و خراب اصغر محمودی ( مور )
«دام دنیا » عجب افتاده ام در دام دنیا سرم پاکس ، از رفتار دنیا مرا دردی به دل باشد فراوان فراوانتـر از این کردار دنیا سر و سامان من یاران بهم زد سر و سامان بد ، افکار دنیا سر و سامان خود مرغوبتر کرد هر آنکس همرهـس بر کار دنیا دراین دنیا ره […]
« بازار دیگر » چون گذشتیم و بـرفتیم به بازار دیگر آمدن باز در اینجا ، نـتوان بار دیگر کام ما را نـدهد ، دلبر7 ایّام جهان تا نـبندیم نظر در پی دلدار8 دیگر هوس مردم دنیا نـگذارد که کسی رأی عقلـش بـنهد در ره گفتار دیگر چون در آنجا به حساب خودمان باز رسیم […]
به بخشندگی چشمان خورشید که می درخشد بی منت به روح بلند و گوارای باران که می بارد بی منت به مهتاب آسمانی که می تابد بی منت به دشت پر سخاوت که می رویاند برتنش بی منت به درخت پر بارسیب باغ که میوه می دهد بر شاخه هایش، بی منت به ابرهای سپید […]