متن شعر
▪چند شعر کوتاه از زانا کوردستانی
(۱)
آی هجاهای خفته در گلو
برای که!
چه وقت؟
شعر میشوید...
(۲)
سالها بگذرد
کم نمیشود یادِ تو!
این ترازو
دقیق محاسبه میکند؛
--نبودنت را
(۳)
اعضای وجودم
به پا خواستهاند...
***
تا کی دوری؛
تا کی تحمل؟
(۴)
چه خواهی دید در آیینه؟
مگر آدمکی مغموم وُ،
--انسانی از دست رفته!؟
(۵)
آینهها را بشکن
در شهر کوران
نه شمع را میفهمند
و نه آیینه به کار میآید.
(۶)
زنی،،،
گیسوان تنهاییاش را
شانه میکشد
آینه اما،
وضوحی پیدا را
حاشا میکند!
(۷)
آرزویت،،،
پریدن بود اما
آب و ارزنی چند،
دل بستهی قفسات کردهست!
(۸)
مرثیهخوان بهار میآید
--پاییز!
با برگریزانش...
(۹)
سلول به سلول گلویت
انفرادیست
صد شعر بیگناه
در حصر ماندهاند.
(۱۰)
و ندید
کبوتر،
کلاغ خوشهچین صلح شده است.
(۱۱)
به وقت خواب شقایق
میان قیلولهی زنبق
هراس داس میرقصد
به لای انگشتان پاییز
(۱۲)
میان تقویم پاییز
پشت خواب تاک؛
همهی انگورها
باردار «شراب» شدهاند!
(۱۳)
تمام نمیشود
این خیابان...
***
--قدم زدنِ بی تو؛
دشوارترین عذابست!.
(۱۴)
خیال کن کیهانم
اما،،،
***
دریغ از،
-یک ستاره!
(۱۵)
آیینههای متحرکیم
خالی از ربطِ دوم شخص،
منفعل،
مترسکِ دشتبان...
***
آیندهای در ما،،،
--تلالو ندارد!
#زانا_کوردستانی
یک دیدگاه اضافه کنید