متن شعر
(۱)
پیراهن یوسف وُ
انتظار یعقوب،
غافل که زلیخا
ز تن، پیراهن دریدهست.
(۲)
باران
بدجور
پشت پنجره
قدم میزند،
چترت را بردار
برویم
با او قدمی بزنیم.
(۳)
فصل آخر عمرم،
--زمستان نیست!
هنگامهایست،
که تو میروی.
(۴)
مثل نیمکت سیمانی
در گوشهی پارک،،،
به انتظار نشستهام
که بیایی!
(۵)
ترس دارم که نیایی وُ
شوم شود
--این روزگار،،،
چندیست،
جغد وحشت
در ذهنم لانه دارد.
(۶)
اینجا،،،
لبریزِ شبست!
خورشیدی بیاور...
(۷)
گریه
سوغات دلتنگی شبانهست...
نیمه شبها
خطخطی میکند،
سلولهای تنام را
(۸)
دیرگاهان دریائی بودم،
--آبی و بیکران--
مادر که مُرد، برکه شدم!
با سفرِ پدر؛
--خشکیدم!
(۹)
من
همان شاخهی خشکام
شکسته ز تن درخت،،،
دِگرم نیست
در اندیشه
جوانه زدنی...
(۱۰)
تقویم
ماه هاست
نیامدنات را
به رخام میکشد.
(۱۱)
کوچههای شهر؛
پیر شدهاند و،
صبرشان سر آمدهست!
***
به انتظارِ عالمی؛
-- معنا بده!
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
یک دیدگاه اضافه کنید