متن شعر
(۱)
برایم،
اگرچه ﺗﻮﻓﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛
[بودن در این شهر سیمانی،]
ﺍﻣﺎ،
ﺍﺯ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ پنجرهها،
ﺑﯿﺰﺍﺭﻡ!.
(۲)
افسردگی مزمن گرفتهاند
پنجرههای اتاقکم...
آه!
سالهاست، تنها دلخوشیشان
طلوع آفتاب است.
(۳)
دستهی تبر،
یا کاغذ کتاب؟
انتخاب با درخت نیست!
(۴)
از اینجا نرو!
...
در این شهر،
برای رفتگان
دیگر فاتحه هم نمیخوانند!
(۵)
ذهنم،
ریشه دوانده؛
َتنهام،
خورشید را میبوسد
وَ آزادی،
بر شاخههایم آشیانه کردهست.
...
آه، من درختی سبزم!
(۶)
تو،
کنج اتاقت
تنهایی را به آغوش کشیدهای
و من گوشهای از دنیا؛
خاطراتت را!
...
تواردی دردناکست؛ عشق!
(۷)
حساساتم گل دادهاند!
از رقص پروانهها
در درونم میفهمم.
(۸)
اُسطورهی تمام شهر شدهست،
-- (از زن و مرد!)
"شمعی" که در جنگ "تاریکی"
--آب شد!.
(۹)
کافرتر از آنم که،،،
“انسان”ت بدانم…
تو خدایگانِ منی
آیییی
–تندیسِ جاندار!
…
به اعجازِ
دستهای معجزهگرت
–مومنم!
#لیلا_طیبی (رها)
یک دیدگاه اضافه کنید