متن داستان
■ داستانی کوتاه به زبان کردی با برگردان فارسی به قلم زانا کوردستانی
📝 کهژهی قهفهس
سوێ له سێلی گرێ خوراو.
پێشهوه شۆ.
ههتا درگای قهسه لێک بکردنهوه گرژینهوه و سڵاوی کرد.
- سڵاو!
- بۆسانی جوان و شۆخه!
- بهڵێ!
- دروشهکان ههتا چهند رۆژیکی تر له ژیر گوڵ و شگۆفه نوقوم ئهبن.
- بهڵێ، بێسهر جوانه!
- لهدوای هاوین ئهیهت و بهر و مێوهکانی خۆش مهزه و ئابدار!
- مێوه...
- لهدوای پایز هاتنهوه و باخ و بۆسان ههڵبهت وێنهگهری خوداس. ئاڵایی، رهنگاوڕهنگ و خوشینک.
- پایز...
- لهدوای زستان له رێگه ئهرهسی؛ ههچهڵ و قهرقهشه لبهر ئیمه ههسی بهڵام خۆشیشه ههیه!.
- زستان...
سهرخوونک نهڕ، هی دوین و دوێ و سهرخوونکی ما، نێوی قهفهسهکی وه لای خۆی وتووێژ دهکرد: پایز... زستان...
سهرخوونک نهڕ، تێنگهیشتاو؛ نێوی قهفهس، چوار کهژهی زیندانه.
¤¤¤
📝 فصلِ قفس
نگاهش به نگاهش گره خورده بود.
جلوتر رفت.
برای اینکه در سخن را باز کند، لبخندی زد و سلام کرد.
- سلام!
- باغ زیبایی است؟!
- بله!
- درختان تا چند روز دیگر غرق گل و شکوفه میشوند!
- بله، واقعن زیباست!
- بعد تابستان میآید و میوههای خوشمزه و آبدار باغ!
- میوه...
- بعد پاییز میشود و باغ انگار نقاشی خداست. رنگارنگ و جذاب.
- پاییز...
- و بعد زمستان از راه میرسد؛ مشکلاتی هم برای ما دارد اما خوشیهایی هم دارد!.
- زمستان...
سهرهی نر، هی میگفت و میگفت و سهرهی ماده درون قفساش با خودش زمزمه میکرد: پاییز... زمستان ...
سهرهی نر نمیفهمید؛ درون قفس، چهار فصلش اسارت است.
#زانا_کوردستانی
یک دیدگاه اضافه کنید