متن شعر
غُصه گو
چشمامو مي بندم نبينم
رنج مدامِ زندگي بي وصالو
پشتم خميد از بس كشيدم
رو شونه هام آرزوهاي چند سالو
دنيا يه غُصه گوي پيره
تصويري از كابوس و درده
اون كه نرسيدن رو ديده
بدون كه زندگي نكرده
تو نا اميدي گريه كردم
تو نا اميدي خواب ديدم
پروانه پر زد روي شونه ام
از ترس از خوابم پريدم
از بس كه دورم به رسيدن
وقتي همه چي خوبه مي ترسم
از آرزو از عشق از خورشيد
وقتي دمِ غروبه مي ترسم
مي خوام برگردم به سياره ام
جايي كه تنها خونه ي من بود
كِي خواستم دنيايِ بي رحمو
اين جا برام عرصه ي دشمن بود
چشمامو مي بندم نبينم
رنج مدامِ زندگي بي وصالو
پشتم خميد از بس كشيدم
رو شونه هام آرزوهاي چند سالو
مهشيد رشيدي🌱
یک دیدگاه اضافه کنید