متن شعر
« پاسدار عشق »
من پاسدار عشقم و عشقم بر عالم است
من پاسدار آن و همان بر دو عالم است
پابند عشق گركه ني ام،عشقم از كجاست
در گفتگو به گردش اين هر دو عالم است
كارم به عشق بيهوده وخودسري كه نيست
گويند بهـر جمله ي افكار عالم است
اندر ولاي عشـق ، اگر نيستـم چرا
بحثـم به گفتگوي نگهدار عالم است
عشقي كه در بلندي كوه و عميق بحر
بر جمله عالم است و در اعماق عالم است
گـر آدمـي زِ عالم ديگر خبر نـداشت
كي مي توان بگفت:كه آنجا هم عالم است
گـر عشق ، پاي خود نـنهادس به عالمـش
آن از كجا به رهبري هر دو عالم است
عشقـي كه پا بـرهنه شود از تجملات
اينجا بُوَد ولي به ره هر دو عالم است
خواب و خوري كه هر بشري آرزو كند
از بهر اين بُوَد ، نه براي دو عالم است
عشقـي ميان عشق من و عالـم ديگـر
پيوندي است ميانه ي اين هر دو عالم است
عشقـي محال گر بُوَد، عشقـي نگوينش
عشقي بُوَد كه حامل بر هر دو عالم است
پيغمبـران كه نقشـي نـموده انـد
عشقـي بديده اند،سرش بر دو عالم است
آدم به گفتگوي خودش اعتبار نيست
گر تكيه اش به غير خداوندِ عالم است
بر گفتگـوي آدميان اعتبار هست
گـر اعتبارشان بـرِ خلاق عالم است
در حيرتـي فـرو نـروند عارفان عشق
تا نـنگرند كه عشق زِ عرفان عالم است
درياي بيكرانه ي عشقس در اين جهان
گردش دهنده ي چرخان عالم است
اندر ولاي عشق ، كسي نيست تا به حال
گويد كه عشق نيست و يا غير عالم است
پابند عشق گر صد هزاران و گر يكي
گفتن كه عشق،رهبر بر هر دو عالم است
اي ناظران عشق ، بـبينيد نـور عشق
در هر كجا تابيد،چو خورشيد عالم است
گر پرتويـي زِ عشق بـتابد به هـر نفـر
مافوق اين جهانـس و اركان عالم است
در عالم ديگر خبر از عشق بوده اس
عشقس بما رساند كه در هر دو عالم است
پابند عشق گر ني ام ، عشقم براي كيست
در گفتگو به گفته ي خلاق عالم است
چنـدان هـزار مرتبـه گفتم : كه آدمـي
سعي زمانه اس كه نگهبان عالم است
اندر مـدار عشـق ، قـدم نِـه بـرادرا
تا بنگري كه عشق ،مداري به عالم است
عشقي دليل ما به ره بي شمار دوست
گفتم: چو واسطه به ميان دو عالم است
واي از كسي كه عشق خدا ،در سرش نبود
آن سر كدوي خُشكس و در خاك عالم است
تا عشق حق ، در اين سر و دل نـپرورند
در عالمند ولي چو هيولاي عالم است
اي دوستان به گفته ي حق ، اكتفا كنيد
حكم خدا دقيقس و حاكم به عالم است
هر سر زِ عشق حق، كه به دربار حق رسيد
آن سر فروغش از سر و سامان عالم است
افراد پُـر غـرورن و عيّاش و بـي خبر
كِيـشان خبر زِ گردش بر هر دو عالم است
پابنـد عشق ، گـر نـهراسد زِ خستگـي
بر كوي عشق مي رسد و اعلا به عالم است
از كوي عشق ، چشمه ي آبي شد روان
امروز آن روانـس و درياي عالم است
پايان عشق ، هر چه نـوشتي حسن بگو
اين عالم از خداس وديگر هرچه عالم است
٭٭٭
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید