متن شعر
« وادي حيرت »
خداوندا ، تويي داناتـر از من
فزونتـر كن ، تو خود دانايي من
من از دانايي خود هر چه جويم
بـجويم دشمنـس ، آن بر تو و من
مـرا در وادي حيرت ، نهادي
زِ حيرت ، سر برون نـتوان برم من
من اَر دانا زِ خود بودم چه مي شد
هماهنگ تو اَم ، دانا بُدم من
الها بار الها ! من كه باشم
كجا بودم ، كه اينجا آمدم من
خدايا ، در پي درمان دوا كن
زِ تو درمان شود ،هر دردي از من
مرا در خوشه چيني ره نموديم
چرا راهم ندادي ، سوي خرمن
غلط كردم كه گفتم : دورم از تو
تحول در بدن ، از كيست در من
درو كردم ، ولي حاصل ندارم
چه مي شد گر مرا مي بود خرمن
خداوندا ، من آن ديوانه هستم
من ِ ديوانه را مگذار بر من
حسن ، آخر چرا وارونه گفتي
نـباشد شعـر و بحثـت قابل من
٭٭٭
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید