متن شعر
« معرفت حق »
ما در ره قضا و قدر1 سر نهاده ایم
بـر سوختن چو شمع ، به پا ایستاده ایم
از منظر قضا ، نـتوان كس بِـدر شود
ما پا فشار ، رو به قضا ایستاده ایم
پير مغان زِ توبه ي ما گر ملول2 شد
گو باده صاف كن،كه به عذر ایستاده ایم
تا مات چنگ و خرقه و جام و سبوي خود
اندر گرو به باده ي صافـت نهاده ايم
ما باده3 نوش جام تو هستيم تا ابد
در مكتب تو ، ما به ادب ایستاده ایم
خواب و خوراك ما ،همه از درگه تو بود
بـر درگه تو ، ما زِ ازل پا نهاده ايم
فيض قديمـت از نظر ما نـمي رود
بـر پايگاه فيض ديگر دل نهاده ايم
استاد صنع ، طرح همين معرفت بريخت
بـر لوح ساده ، معرفت خود نهاده ايم
اي پير مِـي فروش، تو جامي بده به ما
ما سِـر نوش جام تو ، بر لب نهاده ايم
باغ بهشت و جنّت رضوان4 و حوريان5
زآنجا بريده و دل به صفاي تو داده ايم
باز اي حسن ، تو معرفت حق به ما بگو
بي معرفت شديم ، اگر خود ستاده ايم
تا باد نخوت6 از سر خود ، رد نمي كنيم
كوتاه فكر و بي خبر از جام باده ايم
اي پير مِـي فروش، تو جامت به گردشس
بر ما نظر بكن، كه دل از دست داده ايم
گفتي حسن ، كه توبه ي ما را پذيرنش
در راه توبه ، ما نگران ايستاده ايم
٭٭٭
1- تقدير و سرنوشت 2- آزرده 3- شراب- مي 4- بهشت خشنودي 5- زنان بهشتي 6- تكبّر – عُجب
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید