متن شعر
« معرفت »
بر جسم من چه طعنه زنند و شر رسد
نشناسند آنكه زِ من هرچه بُوَد ، خير رسد
روبه2 كه حيله بازي و تزوير رسم اوست
كي قدرتش فراتـر از ، شيـر نـر رسد
آن پشه اي كه پرورشش در كثافت است
فكرش كجا به گردش، مَه و خور3 رسد
سگ هشت سال عمر كه دارد نمي توان
فكرش بر اين زمانه و هر خير و شر رسد
فكر بلند ما به شئون بشر رسيد
نـشناس فكر ،كي به شئون بشر رسد
مي سوزم از امور جهانداريَت خدا
برگو كجاست آنكه همين حرف بر رسد4
اي حيّ و كردگار تو داري قدرتي
بفرست حاكمي كه به فرياد بشر رسد
بذري بكاشتم و نهادم در اين زمين
تا سبز گشت ، ميوه ي آن پُـر ثمر رسد
دانا منجمی ، چه بـپرسد زِ بی سواد
تأثیر سعد و نحس5 ،چه بر بحر و بر6 رسد
اي باغبان ،به گلشن وحدت قدم گذار
ز آن پيشتر كه باد خزان، از سفر رسد
تفسير حرف من نشناسند اين زمان
تفسير مي كنند چه زمان ديگر رسد
تأثير حرف من نشود ظاهر اين زمان
تأثير آن به وقت بهار هنر رسد
اي جاهلان نوجوان دنيا ، عجب عجب
حسرت خوريم چونكه جواني بـسر رسد
راهي كه بيني به گمانت خطر در اوست
زآن راه بگذري كه مبادا خطر رسد
تاريخ روزگار چنين گفت : خوب و بد
هر كار خوب و بد ، زِ ره خير و شر رسد
دهقان ، هزار بهره زِ خاك زمين بـبرد
زآن بهره اش، به خلق زمين سربسر رسد
روزي اگر غمي رسدت ،صبر پيشه كن
كندر7 قضاي صبر زمانه ظفر رسد
عمري غنيمت است ، اگر پير ، گر جوان
بر عمر ماست، يك اجلي بي خبر رسد
سود جهان و كل جهانش وبال ماست
غم مي خوري اگر به سودت ،ضرر رسد
سرمايه اي بدست تو دادند ، بجويي اش
نـگذارنش كه آن دَم باد هدر رسد
اي دل عرايضت ،به امام زمان(عج) بگو
بر عرض ما مگر كه همان نامور رسد
امروزه دادگر ، به زمين نيست بهر ما
كي خواهد آن خدا ،كه به ما دادگر رسد
يارب زِ غيب مهدي صاحب الزمان فرست
تا آن به داد اين بشـر دربدر رسد
بر من دوباره جان به بدن مي رسد اگر
آن بـر سـر مـزار من خون جگر رسد
بشنو حسن ، تو صبر كن ، معرفت بجو
گـر معرفت بُوَد ، خبري معتبـر رسد
٭٭٭
2- روباه 3- ماه و خورشيد 4- بررسی کند 5- نيكي و شومي 6- دريا وخشكي 7 - که اندر
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید