متن شعر
« لباس عيد »
ياور آنکه آرزوی همان دشمنس به من
آن دشمنی کند ، نَبُود عاشق آن به من
یارب کجا رَوم، چه کنم دادرس، کجاس
کی آید آن خدا ، مدد مال و جان من
دنیا لباس عيد مرا ، کی به من دهد
عمرم گذشت،گه نیست این پیراهن به من
خون شد دلم، ز ِجور و جفاهای روزگار
بُبریده است، به جای قبایم،کفن به من
یاران کجا رَوَم،به که گویم من این سخن
دشمن چرا شدس، به من این کهنه اهرمن
یارب چه چاره ای،کنم از جور روزگار
نَـبْود در این زمانه ، یکی هم زبان من
از چیست آرزوی من بر این جهان
عمرم گذشت، کهنه بُد این کهنه پیراهن
عاشق بود به روی جهان آرزوی من
آن را که شوق آرزویش ، دشمنس به من
دنیا به راه دوستی ام ، می کند طلب
با آنکه دشمنی بکند ، آن به جان من
ما را به کار نیک و بد، این جهان چه کار
نیکش به بَد گراید و بَد هم، بدس به من
تا شد اسیر کیفر دنیای دون ، حسن
آمد جفا و جور و ستم، بیش و کم به من
٭٭٭
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید