متن شعر
« فال نيك »
اي ياوران بكوشيد ، يكدم به ياري ما
بر فال نيكي آمد ، اين استخاره ي ما
اين كفش پاره ي ما ، بر تو ضرر ندارد
بي حرمتي به ما نيست،اين كفش پاره ي ما
ما در زمين خاكي،مشغول كار و كِشتيم
روشن زِ كار ما هست،نقش ستاره ي ما
دهقان پير مي گفت: با آن برادر خود
با نام نيك ثبت است ،شغل و شعاري ما
دهقان نظر بلندس، رزق از خدا بخواهد
بر ما خدا دهد رزق ، از اين نظاره ي ما
جانا برادر من ، اسرار حق در اينجاس
رزق نفوس ،حق بست بر برزكاري ما
ما بذر اگر نكاريم،بيچاره مي شوند خلق
چاره گرس براين خلق،اين بذر و چاره ي ما
دهقان به بچه اش گفت:محصول خوراكي
آيد به دست ملت ، از بذركاري ما
جانا تو بشنو از من،هر خوردني كه باشد
بيرون بـيايد از خاك ، از دستياري ما
دهقان پا برهنه كي شغل خود رها كرد
اين شغل ادامه دارد ، زين پافشاري ما
از دسترنج دهقان ، مخلوق در رفاهنـد
رنجي كه ما كشيديم ، شد افتخاري ما
ما روز وشب به صحرا، مشغول رنج دستيم
تا خوب تر بـرويد كِشت بهاره ي ما
ما از زمين داير1 حاصل توان بـياريم
حاصل به ما نمي داد آن شوره زاري ما
دهقان زِ ضرب دستش، آباد مي كند خاك
آباد تـر شود خاك ، از دستياري ما
ما غوطه ور به خاكيم ، افتاده طبعِ پاكيم
بهتر زِ سركشي شد اين خاك زاري ما
خاك زمين زياد است،در زير پاي ما هست
بازس به دشت و صحرا ، پاي سواره ي ما
دوران عمر دهقان، در خاك اگر سر آمد
در خاك مي نهندش، در گاهواره ي ما
اُوچين2 و بيل دهقان، بهتر بُوَد زِ شمشير
خون بشر نـريزد ، اوچين دوكاره ي ما
ما دزد ره نـباشيم ، چيز كسي نـدزديم
هر چيز ما زِ خاكس وز بردباري ما
كار دروي ماها روز درو بـبينيد
محكم زِ آفتاب است ،آن پشتكاري ما
شخم تراكتوري را امروزه ما بـبينيم
شخم زمين بُد اول از بيل داري ما
خلقي به كسب وكارند،نان بهر خود ندارند
نان مي خورند همانان از كسب وكاري ما
گوساله گاو دهقان آيد به شير پستان
جنگ و جدال كردن باشد قتالي ما
اطفال شخص معلول ، نان از كجا بيارند
خدمت بُوَد بر آنها ، خدمتگزاري ما
كار جهان به گردش از شغل اجتماع است
در اجتماع مقيد شغل و شعاري ما
نظمي دراين جهان است،بردوش اجتماعس
اول بـبستن اين نظم بر دشواري ما
خاك زمين كه پاكـس ما آبيـار آنيـم
پاكيزه تـر توان شد ، زين آبياري ما
دهقان زنده دل گفت: نيكو پسر تو بـشنو
اين نعمت خداي است در اين مزاري ما
از دولت وسياست،دهقان به ديگري گفت:
دولت به هر سياست ، آيد كناره ي ما
ما ساده دل كه هستيم،مانند برده هستيم
آن سود خود بجويد در آب و واره ي3 ما
با نام نيك دهقان ، بر ما دهنـد فرمان
وانگه به صد سياست، گردن سواره ي ما
يارب ترحمي كن، دهقان چه چاره دارد
باران اگر نـبارد در اين دياره ي ما
داد از محيط فاسد وز جور و فسق فاسق
آنها كنند گِل آلود ، آب گواره ي ما
ما مرده دل نـباشيم ، اما زِ ساده لوحي
ضرب و ستم بـبيند ، دل زنده داري ما
با گيوه پاره و بيل ،آباد مي كنيم خاك
قدر از كسي نكاهد، اين گيوه پاره ي ما
پاي برهنـه بودم ، در كشتكار گندم
صد آفرين به دهقان ، بر پايداري ما
داود و نوح و آدم(ع) رعيت بُدند و دهقان
شغل پيمبري شد ، طرز اداره ي ما
بحثت حسن چه باشد بركشت وكار دهقان
كاري كه حق نهاد است در اختياري ما
٭٭٭
1- آباد– رايج 2- وسيله اي كه با آن كاه را از گندم جدا مي كنند 3- مقداري گِل وخاك كه با آن جلوي آب را مي بندند
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید