متن شعر
« راه طلب »
هر که در راه طلب ، پُر هنر و پر دل نیست
بی دلی لایق راهِ در هر منزل نیست
هر که در راه طلب ، ره تکامل نشناخت
در ره منزل جانان ، ابداً قابل نیست
هر که در فکرخود و رأی جوانی بنشست
همره پیر طریقت نرود ، مایل نیست
باده نوشی به بَرِ پیـر طریقت نـتوان
هرکه از دانش اصلی به دلش حاصل نیست
کاربی زحمت و راحت به جهان نیست ابد
خوردن کشته ی راحت، ابداً حاصل نیست
پایه ی جور و جفا را نتوان کَند زِ جا
تا که افراد بشر در یک ره و یک دل نیست
حاصل بی خبران چیست در این دور جهان
رأیم این است،که در بیخبران حاصل نیست
شایق کوی حقیقت ، که تواند باشد
آنکه بر غیر حقیقت ، ابداً مایل نیست
قافله رفت و بر در گذرد موضع حج
ذره ی مهری از آن کعبه،تو را در دل نیست
هرکه پا بست دل وکعبه ی دل گشت یقین
گر زِ دل کعبه زیارت بکند، باطل نیست
هر که اسرار حقیقت ، زِ ره دل بشناخت
سِـر1دلداری آن چون دیگران درگل نیست
رهرو راه حقیقت اگر از نقش دل است
هرکجا نقش کشد،نقشه ی آن باطل نیست
پیر دُردی کش2، اگر نقش زند بر لب جام
هرکه نوشد مِی جامش،دیگرآن غافل نیست
پیر ما مِی ، زِ سبویش ندهد بر همه کس
آنکه مِی را زِ سبو،می دهنش کاهل3نیست
رنگ یک رنگ،به رنگ دیگرش لازم نیست
رنگ دیگر نپذیرد ، بَرِ آن قابل نیست
شیر هر بیشه نشاید ، به ره آن عربده جو
آنکه این عربده جوید ، ابداً بُزدل4 نیست
ای پری چهره5،هزار اَر بُوَد آن کار بدت
ماتم آنجاست ،که یک کیفر آن زایل نیست
ای پری چهره،گر از دست دهی عفت خود
به یقین دان،که همه کار تو جز باطل نیست
شیر با طرز شجاعت ، به برش راه نجست
آنكه آمد به ره آن ،زِ خودش غافل نیست
آنکه آمد به رهش ،آن زِخودش غافل نیست
یک خزنده زِ زمین را ، به برش الفت نیست
هر که از دل ،به ره کعبه ی مقصود برفت
پادشه زاده ی مُلکی،به برش کُلفَت6 نیست
راه رفتن به حجازش ،دیگر آن لازم نیست
ملک شاهان طلبد ،این مگرش غفلت نیست
جان من خانه ی این کعبه نشانی است از او
صاحب خانه یکی هست و به یک منزل نیست
زائری گر به صداقت، به ره کعبه نرفت
صاحب کعبه ،چنین زائری اش لازم نیست
تو حسن شعر بگفتی ، چه هنر بهتر از این
قدر شعر تو نداند ، کس اگر قابل نیست
٭٭٭
1- راز 2- شراب تیره – شرابخور 3- تنبل 4- ترسو – نامرد 5- زيبا صورت - حوري 6- كنيز
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید