متن شعر
« دولت جاويد »
هر آن كسي به جهان،راه و رسم آن بگرفت
زِ نيكويي بـكند طاعتي و جان بگرفت
زمين كه خاك ضعيفي بُوَد1 زِ طلعت آن
هميشه فيض نكويي زِ آسمان بگرفت
غلامِ همّت طاعت كننده اش مي باش
كسي كه طاعت آن كرد صد نشان بگرفت
رموز طاعت آن را نـمي توان شُـمُرم2
ولي زِ طاعت آن، صد سخن زبان بگرفت
مطيع حكم خدا را ، چنان كه من ديدم
به كاخ سلطنت حق ، پناه جان بگرفت
نـمي توان به زمين راه ديگري جُستن
كه راه دور زمين تا به آسمان بگرفت
كدام فرد بشـر مي توان رهـي جويد
كه باشد آنكه توان، ره زِ دست آن بگرفت
مكان آن نه معيّن ، نه جاي آن جايي است
زمين و هرچه ديگر هست در مكان بگرفت
زِ آسمان و زمين و زِ ماه تا خورشيد
احاطه كرد و حكمش به دور آن بگرفت
كه مي توان كه زِ فرمان آن پيچد سر
سري كه درد و شفا را به حكم آن بگرفت
كدام بنده ي مُخلص3،بديدي از شاهـي
توان كه مملكت و ملك و گنج آن بگرفت
صداي گوشـه نـشينان منزلش بـشنو
چگونه سـربـسر منزل جهان بگرفت
كسي كه ذكر و نيايش كند به درگه آن
توان به حِكمت آن،حكم اين جهان بگرفت
كسي به دولت جاويد آن توان ره يافت
كه راه معرفتش از سروش4 جان بگرفت
كسي كه امر خدا را نـديد گمره شد
عذاب نارِ جحيمي زِ قهـر آن بگرفت
حسن زِ حكمت خلق خدا چه مي گويي
زبان درازيـَت آن وقت امتحان بگرفت
٭٭٭
1- باشد 2 - شمردن 3- خالص و پاك 4- الهام – وحي - شنيدن- جبرئيل
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید