متن شعر
به كار نيك و پاكـي پاي بستـم
نكـو كاري بـشد صـادر زِ دستـم
به عـمري در تـبهكاري نـرفتـم
تـبهكاري نـشد صـادر زِ دستـم
٭٭٭
ما پيـچ و تاب راه بشر را نديده ايـم
در قد عمر در چم يك ره رسيـده ايـم
ياللعجب مدار جهان بر چه پايه اي است
ما غير گردشـش اثراتـي نديـده ايـم
٭٭٭
دل به دريا زده ام تا كه دريا فكنم
تا كه ترگشت در اين دشت به صحرا فكنم
دل كه صبرش به تمام است زِ بي صبري آن
صابر آن نيست ديگر باره به دريا فكنم
٭٭٭
در بزم سخن چينان شركت كه نمي كرديم
ازصحبت بد گويان در واقع ودل سرديم
ما پرده نگهداريم ، در پرده دري زنهار
بر صحبت اهل دل در واقع و پي گرديم
٭٭٭
تا در ولاي حُسن تو بتوان قلـم زنـم
با نطق حُسن صدوقي را رقـم زنـم
گر دولتم دهـي و اگر صـد طريق فقـر
كي حرف رزق نزد تو اَر بيش و كم زنـم
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید