متن شعر
از علم و ادب ياران هرطُرفه كه بر بستم
زآن طرفه نيكويي سر زد هنر از دستم
آن علم وادب داران بر من ادب آموزنـد
در خدمت آنها بود من هم كمرم بستم
٭٭٭
از علم و ادبهـاشان زنگار زِ دل شستم
از همّت خود مي بود در خدمتشان هستم
از مجلس آنها بود روحم كه قويتـر شد
عقلـم به فراز آمد از بي خردي رستم
٭٭٭
در محضر اهل دل هر قدر كه بـنشستم
زآن صحبت نيكوشان صدطُرفه كه بربستم
از عقل بـُوَد آن صحبت اهل دل
از صحبت نيكويان از جهل جهان رَستم
٭٭٭
خدا را بنگر اي آدم كه دارد عالم آرايي
كه عالم را بيارايد به صد معناي زيبايي
تمام عالم آرايي از آن علم خداوند است
وگـر نـه كي بني آدم تواند عالم آرايي
٭٭٭
مقياس علم چون بُـوَدش در زبان مرد
بر گـو به اين زبان هوسباز هرزه گرد
مي گـو زبان درازي مردم فـرو گـذار
تا همّتـت بُـوَد به سخنهـاي بد مـَگرد
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید