متن شعر
در بـزم آفرينش نَبـوَد ره جهالـت
هركس درآن رهش رفت آخركشد خجالت
در راه خود پرستـي ما را رهـا نـكردن
راه خداپرستـي مي باشـدش عدالت
٭٭٭
راه خدا پرستي كي باشدش نهايت
ششصد هزار منزل دارد در اين ديانت
در بزم آفرينش ما را رهي ندادند
زآن بزم آفرينش بايد كنيد عبادت
٭٭٭
دانا پسرا بشنو ، اين حرف كه من گفتم
اين حرف نكويي بود ،مانند دُري سُفتـم
گـرد ره دانايـان دانش به تو آموزد
خاك ره دانايـان من با مـژه ام رُفتـم
٭٭٭
از خرمن دانايان هر خوشه كه برچيـدم
ديدي كه نكو باشد چون بذر بـپاشيـدم
هر قطعه زميني خوب گر قابل فيضش بود
آن بذر بـروياندش ، در وقت درو چيدم
٭٭٭
هر فرد كه فرمان زِ خداونـد جهان بُـرد
در مدت عمرش همه فرمان از او بـرد
فـرمان خـدا را نـتوانست نـبردن
يك فرد زِ فرمان خداونـد نـيازُرد
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید