متن شعر
دريچه اي زِ امرخود، خدا براي ما گشود
وگرنه روزگارما به جنگ وجهل وكينه بود
بيـا برادرا ببين ، دريچه از خدا كجاست
دريچه ي خدا بُوَد نماز و طاعت و سجود
٭٭٭
بيا طريق حق بجو، طريق حق درستي است
طريقه درستي است كه حق براي خلق بست
طريقه درستي است ، صلاح كار ما بُـوَد
كه غيراز آن طريق حق براي ما بُودشكست
٭٭٭
ياران كه به دنياي دنـي راه نَـوَرديد
بيهوده به اين دهـر دني هـرزه بگرديد
بايد كه بر آن راه زِ عقبـيِ تو پرسند
بر گو كه به عقبيِ خودت كار چه كرديد
٭٭٭
بـر ره عقبـيِ خودت سـستي و سردي
ليكن تو به دنيـاي خودت فاتح مردي
باري تو نداني كه زِ عقبيِ تو پرسند
تا شرح دهـي در ره دنيـا چه بِـكردي
٭٭٭
يارب از اين كمندت هرگه كه من بِـرَستم
آنگه نباشـم آدم ، ماننـد ديـو مستـم
من بنـده تو هستم ، در راه بندگي ات
كي طوق بندگي را از گردنـم شكستم
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید