متن شعر
من بنده ي فرمانبري هستم به بَـرِ تو
گر پيموده ام ، آن همه كوه و كمر تو
حيرانـم و در راه ديگر راه نـپويـم
در راه تو پويـم ، شده ام در بـدر تو
٭٭٭
گر لطف و تفضـّل نكنـي آدم ناچار
هم قافله وامانـد و هم قافله سـالار
يارب مـددي قافله سـالار توانـد
بيرون رَوَد از كوه و زين جنگل پُـر خار
٭٭٭
يارب به برونـم به بر از جهل شب تار
هستم به دَم چنگ همين جهل گرفتار
مـا قافلـه آدميـان رو به تـو آييـم
راهت بنما بر من و بر قافلـه سـالار
٭٭٭
شاداب شَـوَم از اثر حُسن لقايت
جوياي تـو ام در اثر مهر و وفايت
پيشاني خود را بنهم روي همين خاك
نيّت بكنم تا بِـرَسم بر سر كويت
٭٭٭
غصّه زمانه در اين روزگار به دل مي نهيم
فرصت نمي دهد كه به آسودگي رسيـم
آسودگي كجاست كه نتوان به آن رسيد
از بهر آن بـبين چه ستمها كه مي كشيم
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید