متن شعر
آمد به بَـرم باد صـبا از بدن تو
بويي به مشامم رسد از پيرُهَن تو
بر آرزوي زُلف تو شبها همه تا صبح
مشكين نِـگرم زلف شكن در شكن تو
٭٭٭
ما بر در دربار تو و خونـجگر تو
ورزيـده ي دنيـا شـده و در بـدر تو
هرفرد كه با خون جگر، نان تو را خورد
خوشبخت و نكـو نام شود از هنر تو
٭٭٭
شـادم من از آدم نيكـو سِـيَـر تو
نوبخـت و نـكو نام شـود از اثـر تو
ثابت بشناسـد همه آيات تو را آن
گر او بكُشند و غوطه ور و دربدر تو
٭٭٭
آمد به دلـم رايحـه آن سخن تو
چون نافه ي آن آهوي مشكين خُـتن تو
صدها سخن آمد به برون از دهن من
تا بشنوم آن صحبت دُرج دهن تو
٭٭٭
فـرياد از اين آدمـيِ ، خـيره سر تـو
نشـنا خـته اسـت آن خـبر معتبر تو
جـاري نشناسد اثـر صـحبت قـرآن
غـافـل شده از مرگـ و زِ زنگ خطـر تو
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید