متن شعر
بهـار مـا نمي آيد در اين اوضاع يخبندان
به كام ما بـُوَد زهري همه اينها در اين قندان
خداوندا صراطت كو در اين دنيا نمي باشد
همه افتاده اند از پاي دراين راهت و پابندان
٭٭٭
برادر جان دراين دنيا نشد اين كام ما خندان
براي اينكه اين دنيا بشد از بهر مـا زنـدان
به دنيا هر چه گرديدم خدا ظاهر نمي ديدم
خدا حرفش بُوَدظاهرولي جسمش بود پنهان
٭٭٭
خدايا از خوش دنيا لب من كي بشد خندان
ولي درراه امرت شد مداوم چشم من گريان
به پاس امـر ونهي تو نكوكاري عمل كردم
ولي كار بد انديشان نشد از چشم من پنهان
٭٭٭
خداوندا چه مي جويد زِ سويَت آدم گريان
چه سودي مي توان جويد دراين دنيا ودوران
هرآن كار نكويي را من ازامرت عمل كردم
چرا از خشم بدكاران بشد اين سينه ام بريان
٭٭٭
حسن درراه حق بايد ازاين دنيا شوي عُريان
تجملّهاي دنيايي نمي خواهند در اين ميدان
به عيش و نوش اين دنيا هرآنكس معتقد بود
زِپاي خود فرو رفته، به سلولهاي اين زندان
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید