متن شعر
رو به فلك مـي رويـم ،مـا به تولـي دوست
رفتــن مـا همــره صحبـت اعلاي اوست
كوشش ما جملـگي در پـي امـرش بُـوَد
كوشش جمع بشــردر پـي معنــاي اوست
٭٭٭
منم بينا بصـرگردم كه چشمم وا كنم روزي
بـبينم در غلط رفتـم زِ سوداي زر اندوزي
قناعت پيشه مي سازم كه روزم نيكتر گردد
زر و زيور نـمي آرد برايم روز بـهروزي
٭٭٭
هر آن حرف نكو گفتم برادر گر بيـاموزي
تـو از حرف نكوي من هنرمندي بياندوزي
هنـر گر بيشتر داري ، شعورت بيشتر گردد
شعورت گرفزون شد،شودنامت نكو روزي
٭٭٭
من از دَمـي كـه به عهـد خـدا كمر بستــم
خـدا گواه بُـوَد عهد خـود كـه نـشكستــم
هـزار صـدمــه بديــدم زِ مـردم دنيــا
ولــي بـه عهـد خداونــد منتـظـر هستــم
٭٭٭
داد از دَمي كه ضجر جهان رو به من كند
اين سر و دست من، به در از پيراهن كند
ضجر جهان ، هميشه به من ضربه مي زند
تا جاي پيراهـن به بـَرِ من كفـن كند
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید