متن شعر
بـي خـبران را بگــو،مـن خبـر آورده ام
هـر بـد و هـر نيـك را در نظـر آورده ام
آنكه بـد و نيـك را هيچ نفهميــده است
بهـر همـان تـجـربـه پُــر ثــمر آورده ام
٭٭٭
جملــه اين آدمــي رو بـه خــرد مـي رود
در ره اهــل خــرد هـر چـه توان مـي دود
در ره علم و خـرد نقد هنــر مايل است
هركه هنـر را نيافت زحمت خـود مي دهد
٭٭٭
آخـوند از خـدا ترس ،حكـم خـدا بگويـد
آن از خـدا بـترسـد حكمـي جـدا نگويـد
مي ترسد از خطايش وَز روز آن جزايـش
تا دارد از خـدا ترس ،حكـم خـدا بگويـد
٭٭٭
آخـوند سـود جويـي ،قـول خـدا نـگويـد
هـر جا به سـود آن بود، آنجا به ما بـگويـد
آخـوند بي عمل را ،علمي از آن نـيابـي
علمـي كه بـي عمل شد بهر خـدا نـگويـد
٭٭٭
آخوند بي مروّت ،حرف از خـودش درآرَد
حـرف خـدا و حـق را،بر جا نـمي گذارد
از حيلـه و تقلّـب در آن لـباس عالـِم
عمامـه و لباسـش حرف از خــدا ندارد
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید