متن شعر
خـــداونـدي كــه دانـــش آفريــده اسـت
بـه مثل بـرق در دنيـــا كشيـــده اسـت
بشـــر كــي مــي تـوان آن را بِـــبيند
كجــا فكــر بشـــر بــر آن رسيـــده اسـت
٭٭٭
صد مسلمان ديده ام من،ظلمشان شد وافري
نامشان بودي مسلمان ،فطرتاً چون كافري
كافري درملك حق گر صلح و آرامش نمود
كافري را كي خداي ما بدادش كيفـري
٭٭٭
اين راه خـطا كاري بر مـا كه معيّن نيست
آن راه شب ما نيست برماكه مسلّم نيست
هرگه به جهان رفتـم بر سـود خـودم ديــدم
ديـدم ره دنيا بود ، عقبي كه مجسّم نيست
٭٭٭
حق تو را اول به راه حق،هدايت مي نمود
كج روي ثابت شود اول كه اين راه تو بود
حق هدايت گر بُوَد برجمله ي مخلوق خود
حق شناسي را زِاول چون دري برتو گشود
٭٭٭
من بـبينم كه در اين مُـلك جهان آزرده ام
اين نـبينم كـه در اين دامگه اش افتـاده ام
من كه چون صيدم وپَربسته دراين دام جهان
كـي توانـم كه بگويــم كه منـم صياده ام
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید