متن شعر
مـردان حق مَرام عدالـت به پا كننـد
بر حكم حق و عدل و حقيقت وفا كننـد
مـردان حق به حرف حقيقت بَرَنـد پـي
درد جهالـت از هنـر خـود دوا كننـد
٭٭٭
مـردان حق طريقـه ي دانـش بـياورنـد
نِـي خودسري و كِبر و كشاكش بياورنـد
مـردان حق به بُعـد عدالت رسيده انـد
حتماً زِ راه و رسـم جهالت بُريده انـد
٭٭٭
غـمي دارم كـه رازش گفتنـي نيست
دهـان غـنچه اش بشكفتنـي نيست
غـم دل بر كسـي نـتوان بـگويـم
دلـم را جز هـمين غم خوردنـي نيست
٭٭٭
حـدود اين غـمم نـتوان شـمارنـد
و يا مثلـش غـمي بـتوان بـيارنـد
خـداونـدا ، غـم و درد دلـم را
اگـر مـردم بـبيننـد ، جان سـپارنـد
٭٭٭
اول خـدا ، كه علـم طبابت به خـلق داد
از دست خـلق طرز و نظامش بنـا نـهاد
با آن نظام و طـرز صحيـح طبابتـش
بر هـر كه خواست درد دهـد ، هـزار داد
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید