متن شعر
زاهد ، به راه جـمله تـجمّل خودت مـرو
راهت قناعت است ، اگـر مي شود بـرو
زاهـد بِـكار بـذر ديـانت به روزگار
تا در قيامـت آن بتوانـي كنـي درو
٭٭٭
در راه جـمله زُهد و تكامل شـود بـرو
در راه عُجب و كِبـر و تجمّل ابـد مَـرو
زاهـد ، هـزار مرتبه گـفتم به هوش باش
زجر جهانيـان زِ تـو بـتوان بَـرَد گِـرو
٭٭٭
عطري به من رسيـد زِ باد بـهار دوست
آن عطـر خوشگـوار مـرا به زِ آبروست
عطرش مشام و جان مـرا زنده تـر نـمود
تا رو كنـم به بـحر پُر از افتخار دوست
٭٭٭
بيـدار دلان را خبـر از مهر و وفاي است
هر نكته كه گفتنـد از آن صنع خداي است
بيـدار دلان را به خـدا معرفتـي هست
با رأي خدا شان،همه جا رأي رضاي است
٭٭٭
بيـدار دلان را سخن از ما و منـي نيست
جز حرف خداونـد جهانشان سخني نيست
بيـدار دلان را خبـر از علم خـدا هست
كز فيض خداوند جهانشان مَحَنـي نيست
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید