متن شعر
اي نفس آدميـزاد روحت رعايتش كُـن
شَر و شرارتت را بر آدمي كَمَش كُـن
از اين شرارت خود آخر چه سـود بُردي
گرسود خودبخواهي خودراچو آدمش كـن
٭٭٭
بـرادر جـان ، مَـكُـن تكـرار مستـي
در اين دنيـا بِـرَست از خـود پـرستـي
بيـا بـشنـو حقيقـت را تـو از من
نـگهدارش حقيقـت را دو دستـي
٭٭٭
حقيقت را به دنيـا كـي مي توان يافـت
و يا فـرش حقيقـت را تـوان بافـت
بـرادر جان حقيقـت در جهـان نيست
حقيقـت از ميـان خلق و بر تافـت
٭٭٭
بيـدار دلانيـم در اين مُلك جهانيـم
در ملك جهانـي به مَثل گنج نـهانيـم
بيـدار دلان صحبـت حق را بشناسنـد
با صحبت حق در پي آن ذكر هـمانيـم
٭٭٭
مـا منتـظر صحبت و تشويق هـمانيـم
هر صحبت حق را به دل خـود بنشانيـم
بيـدار دلان هـمره فرمان خداينـد
از مـردم بدكـار يقينـاً نـگرانيـم
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید