متن شعر
در تاخت و تاز زندگي، آسوده كي بتوان نشست
آسوده هركس مي نشست،سودش برون بردن زِ دست
جمع شرارت پيشه گان ،سود نكويــان برده انــد
در اين مــدار زندگــي آسودگي نايــد به دست
٭٭٭
در و ديوار مطبخها، همه اش دود سياه رنگ است
در و ديـوار منزلها ،تمامـش نقش نيرنگ است
ز دانايـي بپرسيدم ،كدامين رنگ و ها نيكوست
بگفتـا نقش يك رنگي، اگر خالي زِ نيرنگ است
٭٭٭
برادر آن دو رنگي ها ، اگر بر آدمـي ننگ است
چرا اين آدم از اول به فـكر زشت نيرنگ است
اگر آدم دو رنگي شد ، نشايــد آدمش گفتن
من ازجور دورنگي ها ،دلم درعرصه گه تنگ است
٭٭٭
طاعـت و فرمان حق ، معصيتّم ، هم زِ مــاست
جســم كنـد معصيت ، روح به امــر خـداست
روح اطاعــت كنــد ، جسم كنــد معصيـت
روح و بــبينش به خواب ، روح براي بقاست
٭٭٭
جسم به ظاهر ببين روح به باطن هردوهمين نقش ماست
گر كه به ظاهـر يكي است ليك به معني دوتا ست
اين متحرك يكي اسـت ،جسم يكي آدم اسـت
جســم بُوَد جــرم خاك،روح زِ خاكي جداست
٭٭٭
نسیم گلشن زنده یاد حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید