متن شعر
خـدا غمخـوار من ، اول تـو بودي
چرا آخر غمـم بـر غم فـزودي
كجـا من غافل از لطف تو بودم
چرا لطفت بُريد از من به زودي
٭٭٭
خـداوندا تو كه دانـاي رازي
چـرا خَـلقت بُـوَن ، در حقّه بازي
مـرا دعوت كنـي بهـر اطاعت
و خلقت را به من دشمـن بـسازي
٭٭٭
مـرا بر خلق تو باشـد نيـازي
تويـي كـز خلق دنيـا ، بي نيـازي
خودت آسوده اي، بر ما غمت نيست
چـرا يك چاره اي ،بر ما نـسازي
٭٭٭
خـداوندا تـو كه گردن كُلفتـي
مواظـب باش ،گيـر خَلقت نَـيافتـي
اگـر خلقت تسلّط بر تو يابنـد
به چاه بي تَهـي ، چون من بِـيافتـي
٭٭٭
حَسن درد دلـت اين بود و گفتـي
جوابـي از خدايـت كي شـنُفتي
خدا كارش همين رنگ است كه ديدي
چرا گوياي، حرف زشت و مُـفتي
٭٭٭
نسیم گلشن زنده یاد حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید