متن شعر
« حيّ سبحان1 »
سپاس بي حد و بي مَر2 ،يگانه سبحان را
هدايتي به طريق، زِ پيمبر نمود انسان را
هر آدمي زِ هدايت بديده است كه حق
گشود چشم بشـر و راه ايمان را
نكات حكمت آن در دهان انسان بين
براي خوردن نان ، آفريـد دندان را
گر آدمي به خدايش،دو چشم خود وا كرد
بديد راه هدايـت بـدارد امكان را
هر آنچه در ره حكمت، به پيشتـر برويم
زِ حكمتش بشناسيم ، صنع سبحان را
دليل ما به همانـس ، كه صنعتش بـينيم
و گر نه كي بتوان ديد ، خالق جان را
چه واضح است ،كه قرآن زِ حق بُوَد فرمان
بِـبر زِ جمله ي قرآن ، تو فـرِّ3 فرمان را
طفيل هستـي آن ، هستـي بشـر باشد
چرا كه بشر نشناسد، زِ هست خود آن را
هدايتي كه زِ حق آمدس ، به سوي بشر
بشـر اگـر نـشناسد ، نـدارد ايمان را
طريق واضح و روشنتري از اين نَـبُود
كه بـر بشـر بنمايند طريق سبحان را
گداي كوي همانم كه سفره اي گسترد
و رزق داده از اين سفره ،جمله انسان را
طريق سفره ي پُـر نعمتـش بيا بنگر
هر آنكه هر چه بخواهد ، بداده آن را
حدود آن سـر به سـر زميـن باشد
فـراز سفـره ي خود آفريـد انسان را
تو ميهمان همان سفره شده اي بر لطف
روا بُوَد كه كني شكر نعمت آن را
زِ ابر و باد و زِ خورشيد و جوهري از خاك
رساند روزي وحش و طيور4 و حيوان را
بـراي روزي نـوزاد ، پيش از آمـدنش
چگونه فربه5 و پُـر شيـر كرد پستان را
تو ميهمان،كه همه عمر نعمتش خوردي
روا بُوَد نـشناسـي تـو نعمـت آن را
حكيم حاذق6 دانا ، مگـر توان دانـد
گوارش بدنـش هضـم چون كند نان را
غذاي سفره آن در جهان چنان پهن است
كه رزق مي دهد ،هر اهل كفر و ايمان را
در اين فضاي زمين ،سفره آنچنان گسترد
كه تا به حشر ، كفايت نمود انسان را
هر آنكه گشت مسلمان وشخص عادل شد
زِ خون دل بدهد ، رزق آن مسلمان را
چه قدرتي است كه مخلوق آن نمي دانند
چگونه جان دهد و مي برد از آن جان را
رموز سلطنـت و حكـم پادشاهـي اش
نـداده بر احـدي رمـز و رأي فرمان را
از آن گذشته مهمـس ، نكات جان بشر
همين بشر نـشناسد چرا همين جان را
براي تو منِ ناصح7 نوشتم از چون تو
تو سرسري مشمار اين دليل و برهان را
در اين سراچه ي توحيد ،جمله موجودات
نشان دهند زِ توحيدشان ، راه يزدان را
بكرد طاعت سبحان و طاعتش كردن
بـسنج پيش خودت ،كار نوح كنعان را
نكرده طاعت سبحان،ره صحيحش نيست
جز آنكه ره برود ،راه نحس شيطان را
دلا توطاعت ازآن كن،كه در صراط خودش
براي خاطر تو ، بسته راه نيران8 را
فضاي عالم قدسـش ، به زير پَـر دارم
همان فضا كه كند ،جذب روح انسان را
دليل كوي هدايت ،همين بس است بشر
كه هر بشر به هدايت،شناخت سبحان را
گر آسمان هدايت ، به ما نشانه نـبود
بشر كجا بتوان جُست ، راه ايمان را
قباي مردم نادان ، هميشه كوتاه است
كه در طريق هدايت ، گزيد شيطان را
حساب ما برِ آن،بسكه زشت وبيرنگ است
به كار خود به حسابي نـياوريم آن را
سفارش منِ ناصح ، اگر نكردي گوش
براي خود بـخريدي عذابِ نيران را
دليل ديگري آرَم ، از آن زِ من بـشنو
چگونه ساخت زِ يك قطره آب ،انسان را
حسن تو از قفس سينه ، گر برون رفتي
به چشم روح بـبيني ، تو حيّ سبحان را
٭٭٭
1- خداوندِ زنده و منزه 2- بي شمار 3- شكوه 4- حيوانات وحشي و پرندگان 5- چاق 6- ماهر
7- نصيحت كننده 8- دوزخ-جهنم
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید