متن شعر
« حرص گندم »
بار الها زِ جهانِ گذران كي گذرم
من نـخواهم گذرم ،هر چه نكوتر نگرم
لذّت عيش جهان ،در نظرم جلوه گر است
وقت پيري كه توان نيست ديگر در كمرم
امّت نيك محمد(ص) مگر امروزه منم
اينكه آن گفت: همان شد كي بيامد بـسرم
گفت: پيغمبر(ص) اگر امت من پير شود
به جهان بسكه خري است،ازآن خون جگرم
ترسم آنقدر بـپويد به ره حرص و طمع1
تا قيامت نـشود ، خود بـرساند به برم
پيش از اين عمر من، اين نكته پيمبر فرمود
عمر بگذشته چو ميخ است كه آرَد بـسرم
هر چه خود را بكنم ، تربيت با بصري
غفلت از حرص نهد، پرده به روي بصرم2
آدم اول به جنان بود ، زِ حرص و طمعش
داد از دست ، همان باغ جنان را پدرم
حرص گندم به پدر بود،بهشتش بفروخت
حرص بر جو بـفروشم كه بـهشتم بخرم
من اگر حرص و طمع را بگذارم به زمين
چون پدر حرص ندارم و نكوتـر پسرم
نكته ي حرص و طمع را كه پيمبر ميگفت
من اگر نـشنوم آن گفته يقين حيله گرم
بار الها تو نجاتـم بـده از دام بلا
ورنه اين دام بلا ، خاك بـريزد بـسرم
حسن آن حرف محمد(ص)نشنيدن خطراست
يا محمد(ص) مدد كن ، بِـرهان از خطرم
٭٭٭
1- زياده خواهي و آزمندي 2-چشم – بينايي
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید