متن شعر
« انصاف و مروت »
خودكفايي من ازانجم وكيهان،نيست كه نيست
جنبه ي كار خدايي، به جهان نيست كه نيست
نام انصاف و مروت ،كه بر آن نام خداست
عمل صالح آن ، در بشران نيست كه نيست
نام آن عدل الهـي ، به زبـان بشـر است
عمل از عدل،در اين آدميان نيست كه نيست
هر كه از راه عدالـت ، طلبـد نان حلال
زير چنگال حرام است، نهان نيست كه نيست
راه و رسمي كه بگفتند : خدا گفته به ما
راه و رسمش به همين آدميان نيست كه نيست
آنكه در راه خـدا ، رنجـش دستـش طلبـد
دزد ره مي بردش،دست همان نيست كه نيست
فارغ1 از غصه ي دنيـا نـشوند آدميـان
تا دَم مرگ،كه جان بر تنشان نيست كه نيست
كار ناشُسـته ي ما را نَـبَرن نـزد خـدا
كار ما شسته يقيناً بـرِ آن نيست كه نيست
طَبق2 ميوه ي ما را به چه نيت بـخرند
ميوه ي پاك و نكو،در طبقان نيست كه نيست
آنكه از پرده دريدن ، به سزايش نـرسيد
به سزا مي رسد آن ،نوبت آن نيست كه نيست
داد از آن حرص و طمعكاري و آن هرزه رَوي
نوجوان بخت،كَس اَرهمرهشان نيست كه نيست
هر كه بدكاري و بد فعلي خود ، داد نشان
جز به بدكاري از او،نام ونشان نيست كه نيست
آدمان صحبت آن روز قيامـت بـكنند
حيف وصد حيف،كه در فكر همان نيست كه نيست
اصل اين مال جهان را ، كه به دقت نگرم
مالي از اصل حلالي، به جهان نيست كه نيست
مال آلوده به خون ، را بـشمارند حرام
خون ملت كه خورن،خاطرشان نيست كه نيست
آن هدف را كه خدا ، داده نشـان بهر بشـر
چشم اين آدميان،رو به نشان نيست كه نيست
عدل و انصاف و مروت3،كه خدا كرد بيان
عدل وانصاف و مروت،بجهان نيست كه نيست
دور تا دور جهان ، حكم خدا منتشر است
حكم حق هست،عدالت به ميان نيست كه نيست
اين تحول كه عيان است ،به اوضاع زمان
چشم مخلوق به اوضاع زمان ،نيست كه نيست
هاتف غيب نـدا داد ، كه اي بي خبران
گوشتان بر خبـر خالقتـان نيست كه نيست
بار الها ، تو اگر لطف و كرامت نـكني
عمل ما به برت، قدري از آن نيست كه نيست
امر و نهي كه خدا كرده ، به اصلاح بشر
هر چه نيكو نِگرم ، بهتر از آن نيست كه نيست
ذكر خلاق جهان ،بر همه واجب شده است
ذكر واجب شده ما را ،به زبان نيست كه نيست
روزه و عجز4 و نياز است ، به ماه رمضان
طاعتي بِـه زِ نماز و رمضان ، نيست كه نيست
روح آدم زِ كجاي است ،كه در پيكر ماست
در دَم مرگ ،مگر در طيران5 نيست كه نيست
خواب غفلت بنگر ، تا به چه حدي بردت
خواب وبيداريَت،اسراري ازآن نيست كه نيست
آدم آنقدر نفهم است ، كه در مرحله خواب
اين نفهمد به تنش،تاب و توان نيست كه نيست
داد از آن خواب ، به غفلت بِـبرد آدميان
آدمي كوكه درآن خواب گران نيست كه نيست
طائر بي پَـر و بالي است ، بشر در ره علم
گر بـپويد به رهش، بي طيران نيست كه نيست
داد از اين آدم خاكي كه چقدر بي هنر است
پيـرو رسـم و رهِ با هنـران نيست كه نيست
آب صافي زِ جهان ، در خور هر با هنـر است
فكر صاف وگِل آن،در حيوان نيست كه نيست
يارب از لطف ، حسن را بِـبرش سوي جنان
ورنه قابل زِ عمل، بهر جنان نيست كه نيست
٭٭٭
1- خلاص شده - آزاد گشته 2- ظرف غذا و ميوه 3- عدل و داد و جوانمردي 4- ناتواني - بيچارگي 5- پرواز
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید