متن شعر
« آفت خرمن » مرگ
این آفت خرمن ، زِ چه از بهر من آمد
با نیروی محکم بُد و نیرو شکن آمد
یارب سبب دشمنی ، دشمنم از چیست
باشد چه سبب دشمن ، دشمن به من آمد
در حیرتم این آفت این خرمنم از کیست
دشمن زِکه بوده است،که بر جان و تن آمد
تا پای ترحّـم به میان نیست زِ الله
این دشمن سرسخت ، به نابود من آمد
کی پای تجاوز به حدود ، کس بنهادم
تا پای تجاوز ، زِ دیگر کس به من آمد
ای عارف دانا ، تو همان نکته به من گو
فریاد رسی کو ، که به فریاد من آمد
دیوانه نِی ام ،صحبت من نیک درست است
گر صحبت نیکو بشنیدی زِ من آمد
این آفت خرمن ، که به من هست بگفتم
گویم به هر آن ، زآن نفری پیش من آمد
تنها نه به من ، دشمنس این آفت خرمن
بر جمله نفس کش بُوَد و بر حسن آمد
فریاد رسـی مـی طلبم موقع پیـری
یاران سببش چیست ،که این اهرمن آمد
گر پیراهن از آهن و فولاد بپوشـم
بازم نـگرم زیر همان پیراهن آمد
برمن خبری ده،که همین نرمی خونخوار
این نرمه چرا بهر لطیفان خَشـن آمد
از اهل بصیرت ، بشنیدم که مرگ است
در زمره ی آنها به میان این سخن آمد
در زمره ی ارباب بصیرت ، نتوان گفت:
آن چیست که خود نرمس و برما خَشن آمد
پایان سخن نیست ، خدایا مددم کن
تا راه بیابم به کجایـم وطن آمد
هیهات که تا زنده ام ، آن مرگ نـبینم
آن دم که ببینم ، بدنم در کفن آمد
تا عاقبت کار ندیدیم در این دیر
آدم به کجا بود و به دیر کهن آمد
آن روز که آدم بُد و امروز من هستم
این مرگ همان است ،که آدم شکن آمد
فریاد که این بُت شکن چیره ی سرسخت
رحمش نه به فرزند ، نه مرد و نه زن آمد
فریاد که این بُت ِ خود سر و بدبخت
از راه هوسرانـی خود ، در مَحَـن آمد
این مسأله امروز نباشد ، همه روز است
در دور زمانها و زمان و زَمَـن1 آمد
یاران اگر از فتنه ی ایام گریزم
هر جا که گریزم ، زِ همان جا به من آمد
این بهر بشر نیست ، به باغ و چمنم هست
چون فصل خزان ، بر همه باغ و چمن آمد
بهـرحیوان به درنده به صحرا و به هر آب
بر همه جمله طیوران و صدای زَغن2 آمد
فرهاد ندانست ، که بازیچه چه باشد
بازیچه همانس که سر کوه کن آمد
هر فرد بشر را نگری ، درد همین است
تنها نه همین درد ، به جان حسن آمد
٭٭٭
1- زمانه- عصر – آفت 2- زاغ- پند
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید