• صفحه اول
    • مجله
    • درباره ما
    • تماس با ما
    ثبت اثر / مکان
    ورود یا ثبت نام
    ثبت اثر / مکان
    هنرات

    داستان کوتاه قهرمان / زانا کوردستانی

    • متن داستان
    • نظرات 0
    • prev
    • next
    • پسندیدن
    • گزارش مشکل
    • prev
    • next
    متن داستان

    [قهرمان]

    به زور سیزده، چهارده ساله می‌شد. چهره‌ای استخوانی و اندامی ترکه‌ای داشت. یک جفت کتانی رنگ و رو رفته به پا کرده بود. ساک ورزشی آبی رنگش را هم مورب به گردن آویخته بود.
    عاشق فوتبال بود. مجذوب رونالدو و متنفر از لیونل مسی. پوسترهایی از تیم محبوب و بازیکنانش را به در و دیوار اتاقش چسبانده بود.
    صبح تا شب کارش فوتبال کردن بود و فوتبال دیدن. درس و مشق‌اش هم همین‌ها شده بود. آنقدر در زمین‌های خاکی، زمین خورده بود که کف دست‌ها و زانوهایش پینه بسته بود.
    متأثر از این علاقه‌ی شدیدش به فوتبال، دلش می‌خواست فوتبالیست بشود، گل بزند و قهرمان جام‌جهانی. هر کجا که می‌رفت؛ توپی جلوی پایش بود و با فکر به قهرمانی به آن لگد می‌زد.
    در خیالات خود بود و نرم نرمک توپ‌اش را جلو می‌راند. بی توجه به خواهش‌ و التماس‌های رونالدو، که می‌خواست به او پاس بدهد؛ خودش یکه و تنها توپ را جلو می‌برد. دوست داشت خودش این گل را بزند و همین‌طور که می‌دوید به وسط...
    صدای ترمز و بوق خودرو با ناله‌هایش در آمیخت.

    #زانا_کوردستانی

    آمار

    Loading

  • هنوز نظری ندارید.
  • یک دیدگاه اضافه کنید

    دیدگاهتان را بنویسید · لغو پاسخ

    برای ارسال نظر باید وارد سیستم شوید

    پیشنهاد به شما

    داستان کوتاه اعلان / زانا کوردستانی

    داستان کوتاه اعلان - ندارم بخدا! نیست! والله ندارم! بلله ندارم! - ندارم و نیست که نشد جواب! باید یه کاریش…
    • رئال

    داستان کوتاه جنگجویی در اتاق / رها فلاحی

    جنگجویی در اتاق توی اتاقم، در حال خواندن کتاب داستان، هستم. از بیرون صدای لباس‌شویی و تلویزیون با حرف زدن…
    • تخیلی

    داستان کوتاه آلزایمر / زانا کوردستانی

    داستان کوتاه آلزایمر پرستار سر سوزن سرنگ را داخل کاور گذاشت و توی سطل جلوی تخت انداخت. هر روز برای تزریق…
    • رئال

    داستان کوتاه بازگشت / زانا کوردستانی

    داستان کوتاه بازگشت هفده سال بیشتر نداشت. ته ریشی درآورده بود و صدایش کمی مردانه شده بود. خودش را مردی…
    • رئال

    داستان کوتاه آب / رها فلاحی

    داستان کوتاه آب صدای تلویزیون بلند بود. زهرا روی مبل نشسته بود. هانا، عروسک نخی‌اش را در دست داشت و موهای…
    • کودک

    داستان کوتاه مرخصی / زانا کوردستانی

    داستان کوتاه مرخصی محکم پا کوبید و سر جایش سیخ ایستاد. نگاهی توی صورت‌اش انداخت. - قربان عرضی…
    • طنز

    مرغ دم حنایی / سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

    ▪مرغ دم حنایی   یکی بود یکی نبود توی روستای شلم‌رود، یک مزرعه‌ی سرسبز و خوش‌ آب و هوا بود. داخل…
    • کودک

    استسقاء / سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

    استسقاء* - انگار میل باریدن ندارد؟! - آسمان بخل‌اش گرفته. مش رجب مضطرب نگاهی به آسمان ابری و مردمی که…
    • سایر ژانرها

    داستان باسکول / زانا کوردستانی

    باسکول داستانی به قلم: زانا کوردستانی گوشه‌ی پرده را کناری زد و از آن کنج به در حیاط نگاهی انداخت. مردی…
    • عاشقانه

    کلیه حقوق برای هنرات محفوظ است 1404 - 1398

    سبد خرید