• صفحه اول
    • مجله
    • درباره ما
    • تماس با ما
    ثبت اثر / مکان
    ورود یا ثبت نام
    ثبت اثر / مکان
    هنرات

    برگردان دو شعر از دریا حلبچه ای / زانا کوردستانی

    • متن شعر
    • نظرات 0
    • prev
    • next
    • پسندیدن
    • گزارش مشکل
    • prev
    • next
    متن شعر

    بانو "ڕوبار عبدالطیف مولود عبدالکریم" مشهور به "دەریا هەڵەبجەیی" (دریا حلبچه‌ای) شاعر کورد، زاده‌ی ۲۸ فوریه ۱۹۷۰ میلادی در محله‌ی "سه‌رای" شهر حلبچه در اقلیم کوردستان است.
    تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش به پایان رساند و با گرفتن دیپلم، در سال ۱۹۸۷ با پایان دوره‌ی تربیت معلمی در سلیمانیه به معلمی پرداخت. او هم‌اکنون معلم مهدکودک است و ساکن شهر سلیمانیه و دو دختر و یک پسر دارد.
    وی در پنجمین فستیوال هنری گەلاوێژ سلیمانیه (معتبرترین رویداد فرهنگی اقلیم کوردستان) جایزه‌ی رتبه‌ی سوم بخش شعر را دریافت کرد.

    ▪کتاب‌شناسی:
    - ئێرە سەرزەمینی فریشتەیه (اینجا سرزمین فرشته است) - 2008
    - کووژەکەی شین (خرمهره‌ی آبی) - 2015
    - له پەنجا ساڵیدا (در پنجاه سالگی) - 2019

    (۱)
    [ژن]
    من تۆ نابم
    تۆش من مەبه
    با من وەک بوونی خۆم
    ژن بم
    تۆش، به مانای پیاوبوون
    پیاو به.
    چیتر واز له دونیا بێنه
    با من ببمه دوو دونیای تۆ
    ببمه شاژنی خەیاڵ و
    فەرمانڕەوایی هەر بۆ تۆ
    ...
    فەرمان بده تا بەیانی
    هەرچی عاشقه نەخەوێت
    لە تاقی هەر کۆڵانێکدا
    هەشت مۆم بۆ بوونم هەڵکرێت.
    ...
    باوەشم کە
    پڕ بوونم که
    پێم بڵێ تۆ گیانی منیت
    نەک له چاوما
    نەک له ڕۆحما
    نەک له هەستما
    نەک له خەون و بێداریمدا
    له هەموو بوون و نەبوونما
    ...
    جوانتریین ئاوازی عەشقیت
    ناسکتریین پەیڤی شیعریت
    بێدەنگتریین شەوی منیت
    ئەوەنده بەسه کە ژنیت
    کە ژنیش بوویت
    ...
    ئەبەدییەتی هەموو بوونیت
    ئەرکی پیاوبوونته عەزیزم
    هەڵگری نازی ژنێتیم
    عەشق کاتێ ئەبێته عەشق
    بێزار نەبیت له سەرشێتیم.
    ◇
    [زن]
    نمی‌خواهم که من تو بشوم
    تو هم من نشو!
    بگذار من همانند خودم زن باشم
    تو هم همچون مردانگی‌های خودت
    مرد باش.
    دنیا را به حال خودش واگذار
    بگذار من دو دنیای تو بشوم
    شاهزاده‌ی رویاهایت و
    ملکه‌ای، تنها برای تو
    ...
    فرمان بده تا صبح
    هیچ عاشقی نخوابد
    و در هر کوچه و پس کوچه‌ها
    هشت شمع برای داشتنم روشن کنند.
    ...
    به آغوشم بکش
    مجبور به ماندنم کن
    و به من بگو که من، جان و روح توام
    نه فقط زمانی که به چشمانم خیره‌ای
    نه فقط برای روحم
    نه فقط زمانی که در کنارت هستم
    نه فقط در خواب و بیداری‌ام
    بلکه همیشگی، هر زمان، چه باشم چه نباشم
    ...
    ای زن، تو زیباترین آواز عشقی
    دلنشین‌ترین بیت شعری
    آرامش‌بخش لحظه به لحظه‌ی شب‌هایی
    همین‌ قدر کافی‌ست که زنی
    و زن هم بمانی
    ...
    ای مرد، ماندگاری و افتخار تو
    اگر مرد بودن است، ای عزیزم
    این‌را بدان که من حامل ناز زنانه‌ام
    عشق زمانی تبدیل به عشق واقعی می‌شود که
    که بیزار نباشی از خلقت من به عنوان یک زن.

     

    (۲)
    [دایه]
    دایه
    لەو گوناهانەم خۆش ببه
    کە ئازاری تۆیان دا
    بەهاتنە دونیای ڕۆحی تەنیای من.
    ...
    پەنجاویەک جار
    بە دەوری حەرەمی چاوەکانتا ئەسوڕێمەوەو
    سوژدە بۆ گەورەییت ئەبەم
    هەتا ئەمرم، من.
    ...
    دەستی گەرمی تۆ و
    گۆڕی ساردی باوکم
    ئەمشەو توند له باوەش ئەگرم، من.
    قەرزاری ئێوەم
    چی لە یادی بوونم بکەم
    که هەموو ڕۆژێ ئەمرم.
    ...
    هەر ماوم من.
    هەتا ماوم
    نزا بۆ مانی تۆ دەکەم دایه.
    مانی من به بێ بوونی تۆ
    مانێکی زۆر بێ مانایه.
    ...
    لەبری مۆم
    دڵی خۆم ئەمشەو بۆم سووتا
    ئازارێک ڕۆحی گریاندم
    تەنیاییشم بوو به چرا. ‌
    ◇
    [مادر]
    مادرم
    بابت آن خطاهایی که کرده‌ام، بگذر از من
    آنهایی که تو آزردند و ناراحت کردند
    چرا که از دنیای عواطف و تنهایی من بر می‌آمدند.
    ...
    پنجاه و یک مرتبه
    به گرد حرم چشمان تو خواهم چرخید و
    مجد و بزرگی‌ات را سجده خواهم کرد
    تا زمانی که بمیرم.
    ...
    دست‌ گرم تو و
    قبر سرد پدرم را
    امشب محکم و تلخ به آغوش می‌کشم.
    بدهکار شما هستم
    چه چیزی از خوبی‌های شما را می‌توانم فراموش کنم
    که هر روز بی وجود شما مرگ‌آور است برایم.
    ...
    اما هنوز زنده‌ام
    و تا زمانی که زنده‌ هستم
    برای زنده ماندت، دعا خواهم کرد ای مادر
    به‌راستی که بودن من بی‌بود تو
    حیاتی بسیار بی‌ارزش است.
    ...
    امشب بی‌تو، با شمع یادبودت
    دلم سوخت و آتش گرفت
    شدت غم و ناراحتی‌ام، به گریه‌ انداخت مرا
    و تنهایی‌ام معلوم شد مانند چراغی روشن.

    شعر: دریا حلبچه‌ای
    برگردان: زانا کوردستانی

    آمار

    Loading

  • هنوز نظری ندارید.
  • یک دیدگاه اضافه کنید

    دیدگاهتان را بنویسید · لغو پاسخ

    برای ارسال نظر باید وارد سیستم شوید

    پیشنهاد به شما

    شعر ره حج / حسن مصطفایی دهنوی

    « ره حج » در مرحله اول كه  بشر ، جانب  حج  رفت آيا چه سبب شد،كه دگر  باره به كج رفت با صدق  و صفا ،…
    • قصیده

    شعر دوبیتی 108 / حسن مصطفایی دهنوی

    ساقي بيـا   تـو  جام  مرا ، پُـر   شراب  كُـن بـر من تـو  رهنمايـي  ، شعر  كتاب   كُـن شاعر نكات  نيك  و …
    • دوبیتی

    شعر سرما / شهریار جعفری منصور

    هوا سرد شده از مترسک می گیرد کت کهنه را
    • سایر سبک ها

    پرواز / رسول چهارمحالی

    بعدِ پرواز تنت بی همتا کوچه ها غم زده اند شهرها غرق عزا بلبلان غرق نوا شعرها بی معنا شک و تردید به…
    • شعر سپید

    گرمی آغوش/رسول چهارمحالی

    گرمی آغوش آب از چشمه ی جوشان لبت می نوشم خواب از گرمی آغوش و تنت می پوشم تا گل عشق تو زدغنچه به جان و تن…
    • غزل

    شعر منزلگه یار / حسن مصطفایی دهنوی

    « منزلگه يار » هر که  در  مدت  عمرش ، پي  مِهر دل   نیست بی  دلی  لایق   هر  منزل  و  هر  محفل…
    • قصیده

    غم عشق / حسن مصطفایی دهنوی

    « غم عشق » از غم عشق تو هر كس ،كه دلي شاد كند آن دل خسته ي خود را، زِ …
    • قصیده

    شعر اوج آسمان / حسن مصطفایی دهنوی

    « اوج آسمان » در   فرغ1   آسمانيـم ،  آيا   كجا    روانيم رهبر  به بايد  آنجا ، ما  خود  كجا  …
    • غزل

    شعر دوبیتی 349 / حسن مصطفایی دهنوی

    زِ يك  دل زنده پرسيدم،چرا دنيا رها كردي بگفتا ، بهـر من  دنيـا  اجل  آرَد   به   پيگردي نظام و مُلك…
    • دوبیتی

    کلیه حقوق برای هنرات محفوظ است 1404 - 1398

    سبد خرید