متن شعر
آنچه در مذهب رندان به نظر مي رسدم
با تكامل به سوي علم و ادب مي بردم
تا نسيم ادب از مذهب آنهـا بِـوَزد
همچنان مُشك خُتن روي بدن مي وزدم
٭٭٭
آدم از اين جهان به كجا مي توان شود
جز آنكه آخرش زِ جهان ناتوان شود
گر عمر خود به مصرف امر خدا نمود
بتواند آن به باغ بهشت و جنان شود
٭٭٭
عارفي را گفتم آيا اين دعايم چون شود
گفت مي بايد دعا از هر دغل عريان شود
نيمه شب تير دعايت بر هدف آيد فرود
همچو تيري كز كماني بر هدف پرّان شود
٭٭٭
فقان زِ گردش دينا و گرگ عالَم پيـر
هر آنكسي كه نفس زد شود به مرگ اسير
تفاوتـي نكنـد بهـر آدمـي مرگش
چه روي خاك بميردچه روي تخت وسرير
٭٭٭
آدم اگر نترسد از ضجر تلخ مرگـش
مي بينـد آخر عمر تلخـي مرگ زهرش
اي دوستان بترسيد از مرگ و تلخي مرگ
تا از خدا نـبينيد تلخي و ضجر و قهرش
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید