متن شعر
دوست دارم يار نيكوتر زِ خود پيدا كنم
تا كه جانم را به حرف نيك آن شيدا كنم
آنكه حرف دانش و علم و هنـر يادم دهـد
جاي دارد جان خود با حرف آن سودا كنم
٭٭٭
گر توانم زجر دست دشمن از خود وا كنم
راحت و آسودگي را مي توان پيدا كنم
زجردشـمن، يارب عجب تلخست وسخت
اي خدا مرگش مهيا كُن كه من امضا كنم
٭٭٭
هستي كز او بُود ، سببـي شد به هست ما
هـمراه ما بُده است زِ روز الست ما
مـا را در اين زمانه ،كه آورده و مي برد
تا بشكنـد طريقه ي هـر قول پست ما
٭٭٭
هستش كه عيش ونوش جهان داده دست ما
داد آن به ما ، ولـي نشـد پاي بست ما
اين عيش ونوش وناز و تنعّم كه درمن است
بيرون كشد در عاقبت از چنگ دست ما
٭٭٭
در تك وتازي وجنگ علم به بحران رسـد
در تك و تازي وبحث علم به پايان رسـد
گر تك وتازي نبود ، اين دو اثـر خفتـه بود
كي اثـر خفتـه ، از دور نـمايان رسـد
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید