• صفحه اول
    • مجله
    • درباره ما
    • تماس با ما
    ثبت اثر / مکان
    ورود یا ثبت نام
    ثبت اثر / مکان
    هنرات

    خیانت / زانا کوردستانی

    • متن داستان
    • نظرات 0
    • prev
    • next
    • پسندیدن
    • گزارش مشکل
    • prev
    • next
    متن داستان

    وقتی مرد از خانه خارج شد؛ او دزدکی وارد خانه‌اش شد. زن با دیدنش از خوشحالی، در پوست‌اش نمی‌گنجید. عشق‌اش را بوسید و به آغوش کشید. تا ظهر با هم به معاشقه پرداختند و ظهر قبل از بازگشت مرد، از خانه‌ خارج شد.
    سه ماه بود با مریم آشنا شده بود و حدود یک ماهی می‌شد هر روز بعد از خروج شوهرش به سراغش می‌رفت.
    در راه به زرنگی خودش احسنت می‌گفت و به برنامه‌ی فردایش با مریم فکر می‌کرد.
    چند خیابان آن طرف‌تر خانه داشت. وقتی وارد خانه‌ شد. برگه‌ای کاغذ را روی تخت خوابش دید. دست‌خط زنش بود.
    - من در کنار تو عشقی حس نکردم. دنبالم نگرد من با عشقم برای همیشه از این شهر رفتیم!.

    #زانا_کوردستانی

    آمار

    Loading

  • هنوز نظری ندارید.
  • یک دیدگاه اضافه کنید

    دیدگاهتان را بنویسید · لغو پاسخ

    برای ارسال نظر باید وارد سیستم شوید

    پیشنهاد به شما

    داستان کوتاه آلزایمر / زانا کوردستانی

    داستان کوتاه آلزایمر پرستار سر سوزن سرنگ را داخل کاور گذاشت و توی سطل جلوی تخت انداخت. هر روز برای تزریق…
    • رئال

    داستان کوتاه قهرمان / زانا کوردستانی

    [قهرمان] به زور سیزده، چهارده ساله می‌شد. چهره‌ای استخوانی و اندامی ترکه‌ای داشت. یک جفت کتانی رنگ و رو…
    • رئال

    داستان کوتاه بازیگر / زانا کوردستانی

    داستان کوتاه "بازیگر" - بهتر از این نمی‌شود! برق وصل شد؛ همین را ضبط می‌کنیم! مَرد در قفسه‌ی سینه‌اش،…
    • رئال

    فصل قفس / زانا کوردستانی

    ■ داستانی کوتاه به زبان کردی با برگردان فارسی به قلم زانا کوردستانی 📝 که‌ژه‌‌ی قه‌فه‌س سوێ له سێلی گرێ…
    • رئال

    داستان کوتاه بازگشت / زانا کوردستانی

    داستان کوتاه بازگشت هفده سال بیشتر نداشت. ته ریشی درآورده بود و صدایش کمی مردانه شده بود. خودش را مردی…
    • رئال

    داستان کوتاه مرخصی / زانا کوردستانی

    داستان کوتاه مرخصی محکم پا کوبید و سر جایش سیخ ایستاد. نگاهی توی صورت‌اش انداخت. - قربان عرضی…
    • طنز

    مرغ دم حنایی / سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

    ▪مرغ دم حنایی   یکی بود یکی نبود توی روستای شلم‌رود، یک مزرعه‌ی سرسبز و خوش‌ آب و هوا بود. داخل…
    • کودک

    استسقاء / سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

    استسقاء* - انگار میل باریدن ندارد؟! - آسمان بخل‌اش گرفته. مش رجب مضطرب نگاهی به آسمان ابری و مردمی که…
    • سایر ژانرها

    داستان کوتاه اعلان / زانا کوردستانی

    داستان کوتاه اعلان - ندارم بخدا! نیست! والله ندارم! بلله ندارم! - ندارم و نیست که نشد جواب! باید یه کاریش…
    • رئال

    کلیه حقوق برای هنرات محفوظ است 1404 - 1398

    سبد خرید