• صفحه اول
    • مجله
    • درباره ما
    • تماس با ما
    ثبت اثر / مکان
    ورود یا ثبت نام
    ثبت اثر / مکان
    هنرات

    ترجمه‌ی شعرهایی از جمال غمبار

    • متن شعر
    • نظرات 0
    • prev
    • next
    • پسندیدن
    • گزارش مشکل
    • prev
    • next
    متن شعر

    آقای "جمال غمبار"، (به کُردی: جەمال غەمبار) شاعر و نویسنده‌ی کُرد، زاده‌ی ۲۵ دسامبر ۱۹۷۵ میلادی در سلیمانیه است.

    وی تحصیلاتش را در دانشگاه آمریکایی شهر سلیمانیه به پایان برد و در سال ۲۰۰۰ به دمشق رفت و سپس در ۲۰۰۴ به استرالیا و اکنون در شهر آدلاید ساکن است.

    کتاب "پروانه خودکشی می‌کند" مجموعه اشعار او در ۸۱۱ صفحه‌ است که توسط انتشارات محدوده خانه در سال ۲۰۰۲، چاپ و منتشر شده است.

    دومین اثر او با نام "رودخانه‌ای به قلم شبنم" نیز چاپ و منتشر شده است.

    ■□■

    (۱)
    پیش از مرگم
    تنهایی‌ام را از خاک و گِل وطنم بیرون خواهم کشید
    مگر کسی هست که نالەی این باران را بفهمد؟!

    (۲)
    فراق تو را، نه آغازی هست و نه پایان!
    دوری تو،
    از جهنم آغاز می‌شود و
    و با آمدنت به بهشت منتهی...

    (۳)
    میان اشعار شاعران هم شناخته نمی‌شود
    آنچنان ‌که از رنگ و رو افتاده،
    سرزمینم...

    (۴)
    در و پنجره‌ها را قفل می‌زنم
    هیچ‌یک را نخواهم گشود،
    و عکست را به دیوار شعرهایم خواهم آویخت!
    زیرا می‌ترسم حتا اگر به قدم‌زدن هم برود،
    دیگر بر نگردد.

    (۵)
    چقدر آنجا که تو هستی دل من قرص است،
    و وقتی که نیستی، بیابانی‌ست بی آب و علف!
    انشالله که بی‌تو و بی‌عشق نوبرانه‌‌ات،
    نیست و نابود شود، این دل من!

    (۶)
    قبلن
    آبشاری ساکت و بی‌خروش بودم!
    اما "کلارا"* همیشه، طغیان مرا انتظار می‌کشید.
    ولی اکنون چنان خروشانم
    که کلارا که هیچ،
    حتا جهنم هم مرا قبول نمی‌کند.
    ----------
    * کلارا: نام همسر استرالیایی شاعر است.

    (۷)
    من این‌بار، بخاطر قد و بالای لیلایم، رانده نمی‌شوم!
    از آن رو تبعید می‌شوم،
    که فهمیده‌اند،
    با وجود تو
    از همان کودکی‌ام
    دلیلی برای به پا خواستنم، داشته‌ام!.

    (۸)
    تو قدیمی‌ترین حکایت عاشقانه‌ی من بودی!
    تویی که قبل از آنکه با باران همراه شوی
    جسورانه در میان شعرهایم خزیدی و
    برای همیشه در آن میانه، جا خوش کردی.

    (۹)
    وقت وصال،
    مگر خدا و
    ماه شب چهارده بدانند
    که به چه مشقتی به هم رسیده‌ایم.

    (۱۰)
    کلارا!
    موسوم باران،
    آغوشت را بگشای و
    به آرامی، نام باران را زمزمه کن!
    شاید دلت نرم شد و
    باورت شد که کسی هست
    که به امید تو، زنده است.

    (۱۱)
    تنهایی، پا ندارد!
    وگرنه
    او هم مرا تنها می‌گذاشت.

     

    شعر: #جمال_غمبار
    برگردان: #زانا_کوردستانی

    آمار

    Loading

  • هنوز نظری ندارید.
  • یک دیدگاه اضافه کنید

    دیدگاهتان را بنویسید · لغو پاسخ

    برای ارسال نظر باید وارد سیستم شوید

    پیشنهاد به شما

    شعر دوبیتی 363 / حسن مصطفایی دهنوی

    از   اثـر   امـر   تـو   دَم       مي زنـــم كـز    اثـر   وحـي ،  قلـم      مي زنـم وحـي  تـو دوري …
    • دوبیتی

    دو شعر / لیلا طیبی

    دو شعر کوتاه از لیلا طیبی (رها) (۱) بگذار،،، شعرهایت به پرواز درآیند؛ وُ پر بگیرند تا دور…
    • شعر سپید

    شعر دوبیتی 398/ حسن مصطفایی دهنوی

    ما  ناطق   احكام ، زِ   گفتار  خداييـم از گفته شيطان صفتان، دور وجداييـم بر  ذكر  خداوند  جهان  در  ره…
    • دوبیتی

    شعر دست یار / حسن مصطفایی دهنوی

    « دست يار » برادرا   به    خودسري   مرو  ،  بيا    كنار    ما بـسنج   كار  نيك  و بد ، زِ گفتگوي   كار…
    • قصیده

    شعر پاسدار عشق / حسن مصطفایی دهنوی

    « پاسدار عشق » من  پاسدار عشقم  و عشقم  بر عالم  است من  پاسدار  آن  و همان  بر  دو عالم  است پابند…
    • قصیده

    شعر معنا / شهریار جعفری منصور

    زندگی او.. هدف هایی داشته است.. ولی معنا نه...
    • سایر سبک ها

    اشعار هاشور ۵۳ / لیلا طیبی (رها)

    ▪اشعار هاشور ۵۳ لیلا طیبی (رها) (۱) شب‌پره‌ام اما، (اگر باورت بشود)؛ در ذهن من، خورشید خیمه زده…
    • شعر سپید

    شعر نقطه هدایت / حسن مصطفایی دهنوی

    « نقطه هدايت » آن  نقطه1 كه  پوشيده  نِـي  از  سِـر2  الهي دانش   برويد ،  تا  كه   نگردد   به  …
    • غزل

    شعر دوبیتی301/ حسن مصطفایی دهنوی

    تا حَسن  مردم  يك  مدرسه  نشناخته  است علم و تزوير و رياي خودش آن باخته است هركه نشناخت خدا را و به هر…
    • دوبیتی

    کلیه حقوق برای هنرات محفوظ است 1404 - 1398

    سبد خرید