• صفحه اول
    • مجله
    • درباره ما
    • تماس با ما
    ثبت اثر / مکان
    ورود یا ثبت نام
    ثبت اثر / مکان
    هنرات

    برگردان اشعاری از سوران ندار / زانا کوردستانی

    • متن شعر
    • نظرات 0
    • prev
    • next
    • پسندیدن
    • گزارش مشکل
    • prev
    • next
    متن شعر

    آقای "سوران ندار" (به کُردی: سۆران نەدار) شاعر, نویسنده‌ و روزنامه‌نگار کُرد، زاده‌ی ۱۵ اوت ۱۹۸۵ میلادی در سلیمانیه است.
    از وی کتاب‌های مختلفی در زمینه‌ی شعر و ادبیات و کودکان چاپ و منتشر شده است.
    همچنین ایشان سردبیر نشریه‌ی "هلمه‌ت" است.

    ■□■

    (۱)
    در برگ‌ریزان، کودکی می‌گرید،
    نامش زمستان است!
    در یخبندان، صدای پای دختری به گوشم می‌رسد،
    نامش بهار است!
    در میان گلزارها، صدای بانویی را می‌شنوم،
    نامش تابستان است!
    در زیر تابش و گرمای شعله‌های آفتاب،
    صدای ناله‌های زنی شوهر مرده را می‌شنوم،
    نامش پاییز است...

    (۲)
    لوله‌ی تفنگ‌ها را گلدان خواهم کرد،
    خاکسترهای بجای مانده از جنگ‌ها را
    برای کودکان سرزمینم
    به جوهر تبدیل خواهم کرد،
    تا در دفترهایشان مشق کنند.

    (۳)
    صدای آمدن پاییز می‌آید
    براستی چند برگ و گل
    از شاخه و شاخسار خواهند افتاد و
    به زیر خاک خواهند رفت؟!

    (۴)
    آسمان را
    با موشک‌های کاغذی بچه‌ها هم
    غصب خواهد کرد،
    جنگ...

    (۵)
    انفال آمد و
    عاشقی را از یاد بردم.
    و برگه‌های سپید را با اشک پر کردم...

    (۶)
    برف که سپید نبود،
    انفال به آن سپیدی بخشید!
    شب که سیاه نبود!
    برادرکشی آن‌را سیاهپوش کرد...

    (۷)
    شهری نوین بنیان خواهم نهاد
    که نه جنگ در آن جای بگیرد
    و نه گرسنگی و نه غم...

    (۸)
    گر به هر سرزمینی گذرت بیافتد،
    بوی خاک وطن من،
    به مشامت خواهد رسید.

    (۹)
    همه‌ی عاشقان جهان
    حجله‌ی عشق خود را آذین بستند،
    فقط من نتوانستم!
    چرا که در آن زمان،
    مشغول سرودن شعری برای تو بودم.

    (۱۰)
    از گل سر شاخه‌ی درختان
    کینه دارد،
    همه‌ی فرمانروایان ستمکار...

    (۱۱)
    بی‌سواد بودند
    تمام عشاق نامدار جهان!

    (۱۲)
    هر روز
    آدمی را به هلاکت می‌کشاند،
    زمانه!

    (۱۳)
    یافتمش!
    نه معدن قارچ و دمەلان!*
    بر آورده کردم،
    رویاهای شیرین کودکان را نه!
    رد پایش را گرفتم،
    دزد کفش نمازگزاران مسجد را نه!
    بلکه قبر گم‌ شده‌ی سربازی را
    در آن سوی سه گوشه‌ی جهان!

    ----------
    * دمه‌لان: نوعی قارچ خوراکی که زیر خاک یافت می‌شود.

    (۱۴)
    زمین و کفش
    با همدیگر ازدواج می‌کنند و
    فرزندی زیبای روی به دنیا می‌آوردند...
    اسمش را، "رد پا" می‌گذارند.

    (۱۵)
    باد نغمه‌سرایی می‌کند،
    مگر این نیست که به رقص درآمده‌اند،
    همه‌ی شاخه‌ها...

    (۱۶)
    اندام تو فرورگاه‌ست و
    دل من هم هواپیما!
    اما افسوس که فرود آمدنم،
    ممنوع است...

    (۱۷)
    احساس می‌کنم که تو روح منی!
    چونکه وقتی تو تنهایم می‌گذاری،
    پیکرم می‌میرد!
    پس چرا تو هی می‌گویی:
    - روح دیده نمی‌شود!

    (۱۸)
    ابر هم زن است!
    مگر نه اینکه زمستان می‌شود،
    درد زایمان می‌گیردش و
    تگرگ می‌شود...

    (۱۹)
    کرکوک،
    دختر بزرگ کُرد بود!
    به زور شوهرش دادند...

    (۲۰)
    چشمه،
    آیینه‌ی توست یا که ماه؟!
    که اینچنین،
    زیبا و شفاف و تماشایی‌ست...

    گردآوری، نگارش و ترجمه‌ی اشعار:
    #زانا_کوردستانی

    آمار

    Loading

  • هنوز نظری ندارید.
  • یک دیدگاه اضافه کنید

    دیدگاهتان را بنویسید · لغو پاسخ

    برای ارسال نظر باید وارد سیستم شوید

    پیشنهاد به شما

    شعر دوبیتی255/ حسن مصطفایی دهنوی

    گر   حاكمي  حكايت   حكم  خدا  شنيـد نتوان كه ظلم  و جور  زِ  خود  آورد  پديـد حكم  خدا  و حكم  بشر  كي…
    • دوبیتی

    هاشور ۳ / لیلا طیبی

    ▪ سه شعر کوتاه از لیلا طیبی (صحرا)   (۱) شبی ابری‌ست... از میهمانی‌ی ماه دست خالی بر…
    • شعر سپید

    شعر هم زبان / حسن مصطفایی دهنوی

    « هم زبان  » سلام اي  هم زبان  من ،چرا  از  من كني دوري سلامت  مي نمايم  من ،به  بيماري و  رنجوري من…
    • غزل

    لعل لبش / حسن مصطفایی دهنوی

    « لعل لبش» اي خالق ، اين بشر كه سخن گفتني كند صحبت زِ نيست خود و زِ تو…
    • قصیده

    شعر حی سبحان / حسن مصطفایی دهنوی

    « حيّ سبحان1 » سپاس  بي حد و  بي مَر2 ،يگانه سبحان  را هدايتي به  طريق، زِ  پيمبر  نمود  انسان…
    • قصیده

    شعر دوبیتی 362 / حسن مصطفایی دهنوی

    بـراي   تــو   آورده ام   ايــن     مَثـــل تـو كار خــودت را بكُن  بــي  دغــل دغـل را   زِ  حـرفت …
    • دوبیتی

    شعر شمس و قمر / حسن مصطفایی دهنوی

    « شمس و قمر » تا  زِ  ارسال  حقيقت،رُخ  شمس و قمر  است به حقيقت  كه  دغلكاري  ما ، پرده  در   است اي…
    • قصیده

    شعر دوبیتی 392/ حسن مصطفایی دهنوی

    تـو كه  گـردي   زِ  مژگانـم  كني دور چـرا  چشم   جهان  بينـم ، كني  كور اگـر   چشمـم   نكردي     ديـده…
    • دوبیتی

    ترجمه‌ی شعرهایی از دریا هورامی / زانا کوردستانی

    بانو "دریا هورامی" (به کُردی: دەریا هەورامی) شاعر، دوبلور و گوینده‌ی کُرد زبان، زاده و ساکن شهر حلبچه در…
    • شعر سپید

    کلیه حقوق برای هنرات محفوظ است 1404 - 1398

    سبد خرید