« گنج خود »
گر به ذکر خدا ، زبانت هست
از خدا بر تو یک نشانت هست
ذکر حق را چرا نمی گویی
تو که تا آسمان صدایت هست
آشنا بر خدا نمی گردی
تا خدا بر تو آشنایت هست
کی زِ خوابت تو می شوی بیدار
دائماً از خدا ، ندایت هست
به وفا و به مهر آن تو بکوش
از خدا بر تو صد وفایت هست
طاعت از آن خدا چرا نکنی
آن خدا بر تو پیشوایت هست
طاعت آن خدا اگر نکنی
آن خدایت که نارضایت هست
درد تو گر چه بی دوا باشد
در بَرِ آن خدا ، دوایت هست
کی توان از خدا ، فرار کنی
بند و زنجیر آن ، به پایت هست
مرغ و ماهی ، که ذکر آن گویند
تو نکو مگر حیاتت2 هست
وحش و طیور3به دشت حق بچرند
دشت حق جای بر چرایت هست
گر به گنج خود بری دستـت
خلق عالم یقین گدایت هست
کافری و گر خود نمی دانی
پس بگو بر که اقتدایت4 هست
بی گنه مشکل است باشی تو
در بَـرِ حق ، یقین گناهت هست
گر به نزد خدا ، شدی کافر
سوی دوزخ،یقین که جایت هست
کافران را بگو که می میرید
اجلت از خدا ، بدایت5 هست
روح حق ، مبتلا به جسم تو شد
مبتلایی از آن برایت هست
دَم مرگت تو قهر حق نگری
بند قهرش به دست و پایت هست
حسن از درد خود مرنج و بدان
در بَـرِ6 آن خدا ،شفایت هست
***
2- زندگی 3- حیوانات وحشی و پرندگان 4- پیروی 5- آغاز – شروع 6- پیش
حسن مصطفایی دهنوی

Loading

امتیاز بدهید

نظر

  • هنوز نظری ندارید.
  • افزودن دیدگاه