بالاخره بعد از امتحانات کنکور، مریم صبح به این امید که در شهرستان قبول شه تصمیم گرفت بره و یک روزنامه بخره که دوستش ساناز بهش زنگ زد ساناز که دختر سر زنده و شادابی بود و بسیار هم شیطون بود از پشت تلفن گفت: دیوونه مریم مژده بده. مریم گفت چی مژده؟ چی می خواهی سر صبحی دختر خل و چل،مژده برای چی؟ ساناز گفت بابا مژده بده قبول شدی دیوونه تو رشته پزشکی همین بغل گوشِت. مریم ناگهان ساکت شد بعدش بلند داد زد چی می گی ساناز امکان نداره من که اصلا درس نخوندم فوقش بتونم تو شهرستان قبول شم ساناز خنده بلندی از پشت تلفون سر داد . مریم داد زد کوفت چته دیوونه گوشم کر شد. ساناز گفت کوفت نه و کوفته تبریزی چته چرا هار شدی می خوای مژدگونی ندی؟ باشه نده، اما آقا دکترا منتظر حضور سرکار علیه هستند. از این حرف ساناز مریم حسابی عصبانی شد و گوشی رو گذاشت. باورش نمی شد که تو تهران اونم رشته پزشکی قبول شه اصلا خوشحال نبود. اصلا اون هدفش درس خوندن نبود اون می خواست از محمود دور شه می خواست شهرستان بره اما نقشش عملی نشد بازم ور دل زمانه خانم و آقا محمود گل و گلاب بود. صدای در اون به خودش آورد. ساناز از پشت در گفت زمانه خانم، زمانه خانم در رو باز کنید براتون مژده آوردم. زمانه خانم در رو باز کرد. ساناز پشت در بود با یه دسته گل مریم. یه مانتوی خوش رنگ با راهراهای سبز پوشیده بود که اون رو لاغرتر از همیشه نشون می داد. آخه ساناز برعکس مریم کمی کوتاه و تپل بود صورتی سفید و گونه های سرخی داشت که اون رو شیطونتر نشون می داد.
زمانه خانم با خوشرویی تعارف تیکه پاره کرد. مریم با چشمانی پر از اشک از اتاقش بیرون اومد اشکاش رو پاک کرد تا زمانه خانم نفهمه که گریه کرده بعدش رو کرد به ساناز و گفت ساناز مگه سر آوردی. ساناز که جلوی در ایستاده بود. دست گل رو تو دست راستش گرفت و حسابی ژس گرفت و گفت: به به مژده، مریم گفت: اسفند دود بدید چقد خوشگل شدی. ساناز گفت: خوشگل بودم خوشگل خانم . مریم گفت چی شده چه خبره. در همین موقع زمانه خانم که تا اون موقع ساکت بود گفت: به منم بگید آخه چی شده؟ ساناز جان چی شده مادر جون؟ ساناز گفت مشت و لوق، اول مشت و لوق بعدش خبر. بعدش یه چشمک به مریم زد. مریم رفت اتاقش. بعدش در رو بست. ساناز گفت ای بی معرفت می بینی زمانه خانم، خانم خانما تو رشته پزشکی همین بغل گوشش قبول شده نمی خواد مژدگونی بده . زمانه خانم گفت خوب پس اینطور. ساناز که بند رو آب داده بود گفت ای وای می خواستم مژدگونی بگیرما. اَه لعنت به این زبون من. زمانه خانم گفت پس چرا رفت تو اتاق در و بست. چرا ناراحته ساناز ابروهاش رو بالا انداخت گفت خدا عالمِه دیوونست دیگه همه آرزوشونه یه رشته خوب قبول شن. بعدش سرش رو برگردوند به طرف اتاق مریم و بلند داد زد زمانه خانم شایدم می خواد مژده گونی ما رو نده .مریم در رو باز کرد و گفت اما زمانه جون من دوس نداشتم رشته پزشکی رو . زمانه خانم گفت: چی ؟ دوست نداشتی. خوب باشه این که ناراحتی نداره جونم دوباره شرکت کن یه رشته ای که دوس داری. مریم سرش رو پایین انداخت در همین موقع ساناز رو کرد به زمانه خانم و گفت ای بابا زمانه خانم چقدر این دختر شما لوس تشریف دارن. مریم به ساناز گفت ساناز جان ناراحت نشیا اما زحمت رو کم کن. اصلا حوصله ندارم. ساناز با شوخی گفت: چشم دختر نونور، بعدم می بینمت.
ساناز از روی مبل با غمزه بلند شد. چهرش نشون می داد از این حرف مریم ناراحت شده. اما با خنده گفت پس فعلا بای. ساناز دختر خوش قلبی بود اصلا از دست هیچ کی ناراحت نمی شد اگر هم ناراحت می شد همون یک دقیقه اول از دلش می رفت بیرون. برای همین خیلی بی خیال خداحافظی کرد بعدش هم با خنده به زمانه خانم گفت زمانه خانم به خانم دکترتون برسین. مریم تو اتاقش غرق در افکار بود که صدای محمود رو شنید بی اختیار از جا پرید. زمانه خانم داشت حسابی ازش تعریف می کرد. آره محمود جون نمی دونی که آبجی خوشگلت تو رشته پزشکی همین بغل گوشش قبول شده. محمود هم دنباله حرف زمانه خانم رو گرفت و گفت: خوب چه عالی! آبجی کوچولوی ما هم قاطی خانم دکترا شده پس. مریم در اتاق رو باز کرد و سرش رو پایین انداخت و سلام کرد بعدش گفت نه من این رشته رو دوس ندارم .کنکور بعد دوباره شرکت می کنم. محمود با تعجب پرسید چی؟ دوس نداری! بهترین رشته قبول شدی. چطور دوس نداری !! یه زمان عاشق دکتر شدن نبودی تو ؟ خود تو نبودی که همیشه به من می گفتی به من بگو خانم دکتر. هان حالا چی شده؟ مریم گفت: چرا اما الان عقیدم عوض شده رشته هنر رو بیشتر می پسندم مخصوصا نقش بازی کردن رو بعد با خودش گفت این حرفه نقش بازی کردن رو خوب یاد گرفتم . محمود خنده بلندی سر داد و گفت ای وای پس آبجی ما تیاتر دوس داره بازی کنه. بعدش دستی به موهای لَخت و یکدستش زد و گفت پس منم هستم تو می شی خانم خونه منم می شم شوهرت چطوره. بعدش بلند شد و ادای فیلمهای اکشن رو در آورد و گفت: اکشن! یا نه من می شم آقا پلیسه تو می شی رئیس مافیا ها چطوره خوبه؟ مریم داشت دیوونه می شد به زمانه خانم گفت من یه کم گرفتارم می رم تو اتاقم. زمانه خانم گفت: محمود مریم خسته است نبینم دخترم رو اذیت کنیا؟ بزار هر رشته ای که دوس داره شرکت کنه مریم جون خودش عاقله می دونه چی به صلاحشه.