بیا تا که اشکام کمی کم بشه
بیا تا که دَستات یه مَرهَم بشه
دارم بی تو می میرم از بی کسی
بیا تا نفسهام منظم بـشـه
▪
چشام مثل یه کاسه ی خون شده
تو رفتی و این خونه ویرون شده
من و خاطراتی که توو قلبمه
و دردی که توو سینه مدفون شده
▪
بیا و ببین حال و روزم بَده
بیا بیشتر از این عذابم نده
بیا و ببین با چشای خودت
که جونم چه جوری به لب اومده
▪
یه بغضِ عجیبی تویِ حَنجره
خیال کن رَگت زیرِ یک خَنجره
بدونِ تو کارم فقط این شده
شینم به راهت لبِ پنجره !
▪
تا کِی بغض و اشکامو پنهون کنم ؟
تا کِی دردِ دل با خیابون کنم ؟
یه وقتا به سختی نفس می کشم
تا کِی باید این قلبمو خون کنم ؟!
▪
به جونِ خودت تنهایی سختمه
شاید تنها بودن تویِ بَختمه
حالا خاطراتو چیکارش کنم
شبا قابِ عکست روی تختمه
▪
یه وقتاییم توو خیابونِ سرد
قدم میزنم رویِ برگایِ زرد
شدم شُهره یِ مردمِ شَهرمون
یه عده صِدام میزنن کوهِ درد !
▪
همش خونه رو ” زیر و رو ” می کنم
صدایِ تو رو جستجو می کنم
میشینم تویِ گوشه ای از اتاق
لباساتو با گریه ‘ بـو ‘ می کنم !
▪
یکی زخمامونو نمک میزنه
یکی قلبامونو تَرَک میزنه
بِنازم به این بازیِ سرنوشت
که بدجوری ما رو مَحَک میزنه !
▪
تو رفتی و دنیام جهنم شده
تو رفتی و مرگم مُسَلّم شده
میدونم که می میرم از دردِ عشق
به جونِ خودت طاقتم کم شده
▪
نیایی .. آتیش میزنم خونه رو
همین سَقـفِ بی حس و ویرونه رو
نیایی .. گل و گلدونو می شکونم
می خشکونم از ریشه گلپونه رو
▪
تو رفتی و بعد از تو غم می خورم
به این عشقِ پاکم قسم می خورم
نیایی خودم رو به کشتن میدم
رگم رو زده یا که ‘ سَم ‘ می خورم !
▪
…..
فـرزاد صـفانژاد
▪
حسن مصطفایی دهنوی
1398-08-17 در 10:55 ب.ظدرود ها
بسیار زیبا سروده اید
پاینده باشید