بیا و مأمن اَمنی برای ماندن باش
که راه های جهان را کنار بگذارم
که یک شب از همه‌ جاده های بی پایان
قدم قدم به دیارِ تو گام بردارم
..
بیا که خسته ام از این جهانِ عصیانگـر
از اینکه قاتلِ من توی شهر می چرخد ؛
فرار میکنم از او و باز پیشِ من است
زمین به طرزِ عجیبی سریع می‌گردد !
..
پرنده‌ای قفسش را شکست ، پَر زد و رفت
شبی که زلـزلـه آمد درونِ پیرهَنم
تَرَک تَرَک به دلم غصه‌های عالم ماند
که گَرد و خاک نشسته به مانده‌های تَنم
..
پرنده‌ای قفسش را شکست ، پَر زد و رفت
شبیهِ تیرِ خلاصی که از کَمانم رفت ؛
شبیهِ تابِشِ پُرسرعتِ شهابی دور
شبیهِ هرچه که آمد وَ بی‌گمانم رفت !
..
بیا و مأمن اَمنی برای ماندن باش
شبیهِ هرچه که در باورم نمی‌گنجد
شبیهِ حسِ غریبی که هر چه می‌خواهم
درونِ قافیه‌ی آخرم نمی‌گُنجَد !
.
..
فرزاد صفانژاد

Loading

امتیاز بدهید

نظر

  • هنوز نظری ندارید.
  • افزودن دیدگاه