متن شعر
خاطرم هست
شبی طول و دراز
شب یلدا که نه
شبی پر از دلتنگی
شبی از حسرت و آه
شب رویای رسیدن
به شبهای دگر
شب مستی
شب بیخوابی
شب راز و نیاز
شب مهتاب گرفتار
شب رسوایی عشق
شبی دور از نظر یار
شب در خود بودن
شبی گیج و کلافه
شبی بس حیران
شبی ابری
پر از مهر و محبت
پر از باران
در آن شب که
مٲیوس حقیقت بودم
شب معمّای گران
که چرا بین من و تو
به نامردی زمان
چنین فاصله است
من اینجا
و تو آن گوشه دنیا
نگران
به سرم زد
که بیایم پیشت
باز کردم پنجره را
دست بردم
بگرفتم لبه ی ابر لطیفی
به هزار زحمت و اما و اگر
در فکر
بودم که چگونه
از این ابر به ابر دگری
پر بزنم
ره گمگشته ی خود
کوتاه کرده به عشقم
به عزیزم، نفسم، جانِ دلم
سر بزنم
که در لحظه ای
ثانیه ای
رعدی بی حوصله
غرّش کنان
رعشه انداخت به تنم
برقی زد و
خشکم زد و از ترس
بیدار شدم از خواب
و از وهم و خیال ..
هیچیک
یک دیدگاه اضافه کنید