متن شعر
«حلقه به در »
می زنم حلقه به در شاید بیایی از سفر
شامگاهان تا سحر شاید بیایی از سفر
ای ترنم از دو چشم نرگس مستانه ات
دیدگانم گشته تر شاید بیایی از سفر
دست هایت بال پرواز اندتا عرش خدا
باز کن تو بال و پر شاید بیایی از سفر
نام تو آرامش دریاست غایب از نظر
کن دعا ای رهگذر شاید بیایی از سفر
عالمی درگیر جنگ و اختلاف و ماتم است
عدل گستر کن نظر شاید بیایی از سفر
خواهی آ مد از میان خاطره از راه دور
کن نظر بار دگر شاید بیایی از سفر
در میان این همه عاشق نداری تو مگر
سیصد و سیزده نفر شاید بیایی از سفر
یابن طاها یابن یاسین نور چشمان علی
بیقراربیقرارم بی خبرشایدبیایی از سفر
کوه وصحرا،دشت و دریا،تا درون آسمان
گشته ام قرص قمر شاید بیایی از سفر
چشم برراه نشسته صاحبِ عصر و زمان
آمدم تا پشت در شاید بیایی از سفر
رسول چهارمحالی(ساقی عطشان)
یک دیدگاه اضافه کنید