متن شعر
«درد نان »
درد مردم درد نان است ای رئیس
قیمتش همپای جان است ای رئیس
چشمِ امیدِ من و ما بر شماست
غصه و غم میهمان است ای رئیس
مرد های این ولایت روز و شب
شرمشان از کودکان است ای رئیس
غیرت مردانه هر شب بشکند
این نشان از آرمان است ای رئیس؟
«ما ز یاران چشم یاری داشتیم »
کوزه در آبِ روان است ای رئیس
«کار نیکو کردن از پر کردن است »
این جهاد این و آن است ای رئیس ؟
مرد میدان را به میدانش ببر
اقتصادِ آن نهان است ای رئیس
زخم کم کم باز گشته ای طبیب
هم نهان و هم عیان است ای رئیس
ازدواج امر محالی گشته است
خرج آن تا بی کران است ای رئیس
خانه و کاشانه بر ما آرزوست
ماشین ما ، پیکان است ای رئیس
درد فقر و درد دین و درد عشق
درد دین دردی گران است ای رئیس
سفره ی کارِگران کوچک شده است
درد مردم درد نان است ای رئیس
دختران سر بار و مردان سر به راه
علت باران همان است ای رئیس
رسول چهارمحالی (ساقی عطشان)
یک دیدگاه اضافه کنید